قصه کودکانه: قلب سنگی / با دیگران مهربان باشیم 1

قصه کودکانه: قلب سنگی / با دیگران مهربان باشیم

قصه کودکانه

قلب سنگی

با دیگران مهربان باشیم

– بازنویسی: سید حسن ناصری – احمد باقری نژاد
– برگرفته از: قصه های رنگارنگ 10

به نام خدا

پابلو پسربچه‌ای شیطان و مردم‌آزار بود. بهترین سرگرمی او هل دادن پیرزن‌ها، گرفتن اسباب‌بازی بچه‌ها و اذیت کردن حیوان‌ها بود. پابلو آن‌قدر بد بود که هیچ‌کس دوستش نداشت و همه با شنیدن اسمش فرار می‌کردند.

پابلو پسربچه‌ای شیطان و مردم‌آزار بود

برای همین بود که پری‌های نگهبان او خیلی ناراحت بودند. آن‌ها دوست نداشتند پابلو این‌قدر بدجنس باشد و همه را ناراحت کند. برای همین به فکر افتادند تا رفتار پابلو را عوض کنند.

آن‌ها خیلی فکر کردند و بالاخره به این نتیجه رسیدند که باید پابلو را پیش دکتر قلب ببرند.

دکتر قلب دکتر خوب و ماهری بود. پری‌ها پیش دکتر رفتند و همه‌چیز را برای او تعریف کردند و از او خواستند به پابلو کمک کند.

دکتر قلب دکتر خوب و ماهری بود. پری‌ها پیش دکتر رفتند و همه‌چیز را برای او تعریف کردند

دکتر قلب با شنیدن حرف پری‌های نگهبان گفت: «باشد، من هر کاری که بتوانم می‌کنم، اما اول باید پابلو را معاینه کنم.»

پری‌ها پیش پابلو رفتند و با او صحبت کردند تا پیش دکتر قلب برود. پابلو اول قبول نمی‌کرد؛ اما بعد راضی شد و همراه پری‌ها پیش دکتر رفت. او آن‌قدر ترسیده بود که دست‌وپایش می‌لرزید و تا چشمش به دکتر افتاد، از ترس روی صندلی نشست و خشکش زد.

دکتر قلب ذره‌بین بزرگش را برداشت و قلب پابلو را با دقت نگاه کرد. بعد با ناراحتی به پری‌ها گفت: «وضع پابلو اصلاً خوب نیست. یک عنکبوت بزرگ دور قلبش تار بسته و همین باعث شده او این‌قدر پسر بدی باشد. باید هرچه زودتر به او کمک کنیم.»

دکتر قلب ذره‌بین بزرگش را برداشت و قلب پابلو را با دقت نگاه کرد

پری‌ها گفتند: «ما همین‌الان دست‌به‌کار می‌شویم و یک قلب خوب برای پابلو پیدا می‌کنیم.»

پری‌های نگهبان پابلو از بقیه‌ی دوستانشان هم کمک خواستند. همه باهم شروع کردند به گشتن و بعد از مدتی همه‌ی پری‌ها با چند تا قلب خوب و جدید برگشتند.

دکتر قلب همه‌ی قلب‌ها را نگاه کرد و بعد یکی را انتخاب کرد و گفت: «این قلب برای پابلو مناسب است.»

همه‌ی پری‌ها با چند تا قلب خوب و جدید برگشتند

وقتی اتاق عمل آماده شد، پری‌ها رفتند و پابلو را آوردند. پابلو روی تخت دراز کشید و دکتر قلب هم لباس مخصوص جراحی را پوشید و از پری‌های نگهبان پابلو خواست در این عمل به او کمک کنند.

عمل خیلی خوب و راحت انجام شد و بعد همه منتظر ماندند تا ببینند چه اتفاقی می‌افتد.

وقتی اتاق عمل آماده شد، پری‌ها رفتند و پابلو را آوردند

بعد از چند دقیقه پابلو از روی تخت بلند شد. او خیلی عوض شده بود و دیگر دوست نداشت کسی را اذیت کند. پابلو حالا عاشق حیوان‌ها شده بود.

چند وقت بعد او دکتر حیوان‌ها شد و تصمیم گرفت به‌جای اذیت کردن حیوان‌ها آن‌ها را درمان کند. از آن به بعد همه پابلو را دوست داشتند و حیوان‌های بیمار از همه‌جا پیش او می‌آمدند تا خوبشان کند.

همه پابلو را دوست داشتند و حیوان‌های بیمار از همه‌جا پیش او می‌آمدند تا خوبشان کند.

متن پایان قصه ها و داستان



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *