قصه کودکانه قشنگ
نینا میخواد لباس بپوشه!
امروز، روز اول مهدکودک نیناست! ولی نینا هنوز بلد نیست فرم مهدکودکشو خودش بپوشه!
نینا دوید پیش مادرش تا از اون کمک بخواد!
نینا از مامانش پرسید:
مامان! میتونی به من کمک کنی تا فرم مهدکودکمو بپوشم؟!
مامان نینا گفت:
من الآن دارم غذا میپزم! وقتی کارم تموم شد بهت کمک میکنم!
نینا دوید بیرون تا یه نفر دیگه رو برای کمک پیدا کنه!
نینا به پدرش گفت:
بابا؟! میشه به من کمک کنی فرم مهدکودکمو بپوشم؟
پدر نینا گفت:
من الآن دارم به اردکامون غذا میدم! هر وقت کارم تموم شد، بهت کمک میکنم!
نینا رفت پیش پدربزرگ و گفت:
بابابزرگ! میتونی به من کمک کنی که لباس مهدکودکمو بپوشم؟!
بابابزرگ گفت:
من الآن دارم گاومون رو میبرم به صحرا! وقتی برگشتم میتونم بهت کمک کنم!
نینا رفت پیش مامانبزرگش و گفت:
مادربزرگ! میشه به من کمک کنی لباس مهدکودکمو بپوشم؟!
مادربزرگ گفت:
من الآن دارم برگهای روی زمینو جارو میکنم! وقتی کارم تموم شد بهت کمک میکنم!
نینا رفت پیش برادرش و گفت:
داداشی! میشه به من کمک کنی که لباس مهدکودمو بپوشم؟
داداش نینا گفت:
من الآن میخوام برم باغچه رو آب بدم! وقتی کارم تموم شد، بهت کمک میکنم!
نینا که ناراحت شده بود، با خودش فکر کرد:
هیچکس نمیتونه به من کمک کنه!
همه خیلی سرشون شلوغه! حالا نینا باید چیکار کنه؟
نینا تصمیم گرفت که خودش لباسشو تنش کنه!
اون اولش یکی از دستهاشو کرد توی آستین!
بعدش اون یکی رو!
و بعد یقهی لباسو صاف کرد!
و بعد نینا تلاش کرد تا کفشهاشو بپوشه!
نینا توی آیینه نگاه کرد!
ایوای!
اون اشتباه لباس پوشیده بود!
پشت و روی لباس که برعکس بود!
همهی خانواده بهش نگاه کردن و زیر لبی خندیدن!
مامان نینا بهش گفت:
من بهت کمک میکنم!
داداشی و بابا گفتن:
ما هم کمکت میکنیم!
حالا نینا لباسشو مرتب پوشیده و میخواد بره مهدکودک!
روز خوبی داشته باشی نینا!
Courtesy of mooshima.com