قصه کودکانه:
فقط یه بغل کافیه!
فِرِنی، پاندای کوچولو، حسابی گیج شده بود! اون پرسید:
من چه هدیهای میتونم برای روز مادر به مامانم بدم؟!
پدرش جواب داد:
یک دستهگل چطوره؟ مامانت گل خیلی دوست داره.
اما فرنی گفت:
ولی گل بهاندازهی کافی خوب هست؟
مادربزرگ گفت:
یه نقاشی براش بکش! مادرت نقاشیهای تو رو خیلی دوست داره!
ولی فرنی گفت:
ولی یه نقاشی بهاندازهی کافی خوب هست؟
خالهی فرنی خندید و گفت:
براش یک کیک بپز! من بهت کمک میکنم! میتونیم باهم کیک فنجونی درست کنیم! مادرت عاشق کیک فنجونی با طعم توت فرنگیه!
فرنی گفت:
ولی چند تا کیک فنجونی بهاندازهی کافی خوب هست؟!
بهترین دوست فرنی بهش گفت:
یک تیکه مقوای صورتی بردار . مثل قلب ببرش و عکستو بچسبون روش! من همیشه همین کار رو میکنم!
فرنی گفت:
ولی این بهاندازهی کافی خوب هست؟!
پدربزرگ گفت:
چطوره که همهی اینا رو بهش بدی؟!
فرنی گفت:
ولی آخه من چطوری میتونم همهی اینا رو آماده کنم؟!
پدربزرگ گفت:
خب چطوره که برای هر کدوم از اینا یک کوپن درست کنی و به مادرت بدی؟! اینجوری اون هرروز میتونه یکی از این هدیهها رو داشته باشه!
فرنی که گیج شده بود پرسید:
کوپن دیگه چیه؟!
پدربزرگ جواب داد:
یادته خاله برای تولدت چی بهت هدیه داد؟! کوپن برای کتابفروشی!
فرنی گفت:
کوپن! آهاااان! و بعد من اون کوپنها رو به فروشنده دادم و سه تا کتاب ازش گرفتم! یک کتاب رنگین کمونی، یک کتاب رنگآمیزی و یک کتاب اسب تکشاخ!
پدربزرگ گفت:
آفرین! دقیقاً! ما هم میتونیم یک عالمه کوپن کاغذی برای مامانت درست کنیم و روی هر کدوم یکچیزی بنویسیم! مثلاً:
یک ماچ آبدار!
یک شاخه گل!
کیک فنجونی توتفرنگی!
یک نقاشی قشنگ!
فرنی با کمک بابابزرگ کلی کوپن کاغذی قشنگ درست کرد و برای روز مادر به مامان پاندا هدیه داد!
مامان پاندا وقتی کوپنها رو دید، کی خوشحال شد و گفت:
ممنون فرنی عزیزم! حالا بگو ببینم! بهاندازهی کافی کوپن بغل برای من گذاشتی؟ چون من هرروز دوست دارم که بغلت کنم! روزی یک دونه بغل برای هدیه دادن به من کافیه!
و بعد محکم فرنی رو بغل کرد!
Courtesy of mooshima.com