کتاب قصه کودکانه فانتزی
هری پاتر و جاروی پرنده
تصویرگر: مهرداد شاهوردی
به نام خدای مهربان
هری پاتر در دنیایی زندگی میکرد که سحر و جادو از کارهای معمولی به حساب میآمد. پدر و مادر هری پاتر هم جادوگر بودند و از جادو برای کمک به دیگران در انجام کارهای خوب استفاده میکردند.
دنیای جادویی هری پاتر و بقیه جادوگرها در صلح و آرامش به سر میبرد. آنها فقط نگران جادوگر بدجنسی به نام «وُلدمورت» بودند. سالها پیش ولدمورت پدر و مادر هری را از بین برده بود. ازآنپس کسی ولدمورت را ندیده بود. بعضیها میگفتند او از بین رفته و بعضیها فکر میکردند هنوز در جایی مخفی شده است.
یکی از درسهایی که هری پاتر در مدرسۀ جادوگری یاد میگرفت، استفاده از چوبدستی سحرآمیزش بود. او به کمک چوبدستیاش طلسمهای مختلف را اجرا میکرد؛ اما کار موردعلاقهاش پرواز با جاروی پرنده بود.
جادوگرها به کمک جاروی پرنده به هر جا که میخواستند پرواز میکردند. البته قانون دنیای جادوگرها این بود که دور از چشم آدمهای معمولی با جارو پرواز کنند و راز استفاده از جاروی پرونده را از آنها مخفی کنند.
خانم «هوچ» معلم کلاس پرواز با جاروی پرنده بود. او معتقد بود همۀ دانشآموزان باید بهطور کامل انضباط را رعایت کنند. چون پرواز با جاروی پرنده برای کسانی که تجربه کافی نداشتند، خطرناک بود و همیشه این امکان وجود داشت که به خود و دیگران صدمه بزنند. ولی هری پاتر و دانشآموز دیگری به نام مالفوی معمولاً به دستورات معلم توجه نمیکردند و بدون اجازه سوار جاروهایشان میشدند. البته همیشه به خاطر این کارشان تنبیه میشدند!
جاروهای پرنده در طول تاریخ جادوگری خیلی تغییر کرده بودند. استفاده از جاروهای اولیه خیلی مشکل بوده و هر جادوگری تمایل به استفاده از آنها را نداشته. بهتدریج، بعضی از جادوگرها در ساختن جاروهای پرنده پیشرفت کردند و توانستند جاروهایی بسازند که محل نشستن روی آنها راحتتر و سرعتشان بیشتر باشد. تا جایی که جاروها توانستند بهراحتی تغییر جهت دهند و بالا و پایین بروند. بعضی از جاروهای پرنده بهقدری زیبا ساخته میشدند که یک جادوگر ممکن بود تمام ثروتش را برای خرید آن بدهد.
یک روز هری و دوستانش به دیدن هاگرید رفتند. هاگرید نگهبان مدرسۀ جادوگری بود. بچهها دیدند یک تخم بزرگ اژدها روی میز قرار دارد و اژدهای کوچکی دارد متولد میشود.
اژدهای کوچولو بهزحمت از میان پوست تخم، خودش را بیرون میکشید. هاگرید از دیدن این منظره خیلی خوشحال بود و سعی میکرد اژدها را نوازش کند. اژدهای کوچولو هم در پاسخ محبت هاگرید عطسۀ بزرگی زد و با این کار، جرقه و آتش از دهانش بیرون زد.
اژدها جانور موردعلاقۀ هاگرید بود.
طبق قوانین دنیای جادویی، نگهداری از انواع اژدها ممنوع بود و جرم بهحساب میآمد. هری این موضوع را به هاگرید یادآوری کرد و همچنین گفت: «این اژدها بهزودی بزرگ میشود و تو نمیتوانی آن را در خانه نگهداری کنی.» اما هاگرید در نگهداری از اژدها پافشاری میکرد و دائماً برای سیر کردن شکم اژدها موشهای صحرایی را شکار میکرد. تا جایی که اژدها قدبلندتر از هاگرید شده بود و بهسختی در خانۀ هاگرید جا میگرفت.
هری تصمیم گرفت هر طور شده هاگرید را راضی کند تا اجازه دهد اژدها را به جای دیگری منتقل کنند؛ بنابراین به دیدن هاگرید رفت و گفت: «تو نمیتوانی این وضع را ادامه دهی. محل اصلی زندگی آنها در مجارستان است و باید یکجوری اژدها را به آنجا برسانیم. ماندن اژدها در اینجا، هم برای تو و هم برای خود اژدها خطرناک است. فکرش را بکن! اگر یکی از آن شعلههای مخصوص از دهانش بیرون بیاید، بلافاصله خانهات آتش میگیرد.»
سرانجام هاگرید راضی شد تا اژدها به مجارستان فرستاده شود، بااینکه میدانست دلش خیلی برای اژدها تنگ خواهد شد.
هری به جادوگرهای مجارستانی نامه نوشت و از آنها خواست تا هر طور شده اژدها را به کشور خودشان منتقل کنند. آنها هم در پاسخ نوشتند که هری و دوستانش باید در نیمهشب یکشنبه اژدها را به بلندترین برج مدرسۀ هاگوارتز بیاورد تا جادوگرهای مجارستانی با جاروهای پرندۀ پرقدرتشان اژدها را بلند کنند و با خود ببرند.
سرانجام یکشنبه فرارسید. هری و هاگرید پس از تاریک شدن هوا دستبهکار شدند. اول، هری اژدها را با طلسم مخصوص بیهوش کرد تا اژدها در بین راه بیدار نشود و سروصدا راه نیندازد. پسازآن، چوب محکم و بلندی را پیدا کردند و دست و پای اژدها را به آن بستند. یک سر چوب را هاگرید و سر دیگر را هری بر روی شانههایشان گذاشتند و آهسته بهطرف بلندترین برج مدرسۀ هاگوارتز حرکت کردند.
نیمهشب فرارسید. چهار جادوگر سوار بر جاروهای پرنده در فاصلهای دور در نور مهتاب دیده شدند. آنها چهارگوشۀ تور بزرگی که مخصوص حمل اژدها بافته شده بود را به جاروهای خود بسته بودند. نزدیکتر آمدند و اژدهای بیهوش را داخل تور گذاشتند و بهسرعت قبل از اینکه کسی آنها را ببیند، ازآنجا دور شدند. وقتی آنها رفتند هری توانست نفس راحتی بکشد. اگرچه هاگرید هنوز عقیده داشت که میتوانست اژدها را در خانۀ کوچکش نگه دارد!
صبح روز بعد هری پاتر فقط به جاروهای جادوگرهای مجارستانی فکر میکرد. جاروهای آنها بسیار عالی و قدرتمند بودند و هری تا آن روز نظیرشان را ندیده بود. او نگاهی به جاروی کهنۀ خودش انداخت و بلافاصله تصمیمش را گرفت. بهسرعت به بانک جادوگرها رفت و مبلغ قابلتوجهی از پساندازش را دریافت کرد. سپس به فروشگاه جاروهای پرنده رفت و بهترین جارو به نام «آذرخش» را برای خودش خرید.
همۀ دانشآموزان با دیدن جاروی آخرینمدل هری شگفتزده شدند و هر یک در دل آرزو کرد تا یکی از آن جاروها داشته باشد!