قصه-کودکانه-صبر-و-شکیبایی

قصه کودکانه: صبر || همیشه صبور باشیم و کم حوصله نباشیم

قصه کودکانه پیش از خواب

صبر

گردآوری و بازنویسی: حسن ناصری

جداکننده متن Q38

به نام خدا

در زمان‌های قدیم مرد دانایی زندگی می‌کرد که به خاطر پندهای خوبش خیلی معروف بود. یک روز سلطان دستور داد تا مرد دانا را به قصرش بیاورند. سلطان به مرد دانا گفت: «سه پند خوب به من بده.»

دانای شهر گفت: «پند اول من این است که همیشه صبر داشته باشید.»

حاکم زود گفت: «پند دومت را بگو.»

دانا گفت: «فراموش نکنید که صبر خیلی از مشکل‌ها را حل می‌کند.»

حاکم با بی‌حوصلگی گفت: «خب فهمیدم. پند بعدی را بگو.»

مرد دانا ادامه داد: «البته صبر کردن راحت نیست و مشکل است.»

قصه کودکانه: صبر || همیشه صبور باشیم و کم حوصله نباشیم 1

حاکم عصبانی شد و فریاد زد: «این‌قدر درباره‌ی صبر حرف زن! پند بهتری بده!»

دانای شهر خندید و گفت: «دیدید که صبر کردن کار آسانی نیست. چون من فقط سه بار از صبر گفتم و شما صبرتان را از دست دادید.»

حاکم فهمید که حق با مرد دانا است و از حرف خودش شرمنده شد.



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *