کتاب قصه کودکانه
شریک زیرک و مرد سادهلوح
طراح و تصویرگر: امیر حامد پاژتار
به نام خدای مهربان
یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود. دو شریک بودند، یکی دانا و دیگری نادان و به تجارت مشغول بودند.
در راه کیسهای پرِ پول پیدا کردند و گفتند که «سودِ کارِ نکرده، در جهان بسیار است.» * پس باید قناعت کنیم و نباید اسراف کنیم.
* [یعنی: گاهی اوقات انسان بدون اینکه کاری انجام دهد، پول زیادی به دست میآورد.]
پس خواستند که کیسۀ پرِ پول را قسمت کنند؛ اما شریکی که کمی زیرک بود گفت: «مقداری از این پولها را برای خرج کردن که نیاز داریم برداریم و مابقی آن را در زیر این درخت دفن میکنیم.»
و سپس بهسوی شهر حرکت کردند. روز بعد شریکی که دانا و کمی زیرک بود رفت پای درخت و کیسۀ پولها را برداشت.
و روزها به همینطور گذشت تا اینکه شریک نادان به پول احتیاج پیدا کرد، به نزد شریک خود رفت و گفت: «بیا تا از آن پولهایی که دفن کردیم مقداری برای احتیاج برداریم.» و هر دو به سمت درخت رفتند.
اما کیسهای پیدا نکردند. شریک زیرک فریاد زد و دست به یقۀ شریک نادان کرد که پولها را تو بردهای و کس دیگری از این راز خبر نداشت.
شریک نادان هر چه قسم خورد که پولها را من نبردهام فایدهای نداشت و او را به پیش قاضی برد و پولهای خود را طلب کرد و قصه خودشان را تعریف کردند.
قاضی پرسید: «آیا شاهدی هم داری؟»
گفت: «درختی که در زیر آن دفن کردهایم میتواند گواهی دهد که این خائنِ بیانصاف برده است و مرا از این پولها محروم کرده است.»
قاضی از این صحبتها به شگفت آمد و پس از جدال و دعوا، در روز بعد به محل دفن کیسه در زیر درخت رفتند تا درخت گواهی دهد.
آن شریک مغرور و زیرک به خانۀ خود رفت و به پدرش گفت که «من به قاضی گفتهام که درخت گواهی میدهد که پولها را شریک من برداشته و اگر موافقت کنی میتوانیم از شریک نادان خود پول بیشتری بخواهیم.»
پدرش گفت: «من چه کمکی میتوانم به تو کنم؟»
پسر جواب داد: «من درخت را دیدهام کمی گشاد است و میتواند یک انسان در داخل آن، جا بگیرد و تو درون درخت برو و وقتی قاضی از درخت سؤال کرد تو جواب بده که این نادان آمده و پولها را برداشته است.»
صبح، قاضی و دو شریک و دیگران آمدند کنار درخت تا گواهی درخت را بشنوند. چون قاضی از درخت پرسید، پدرِ شریکِ زیرک بهجای آن جواب داد و قاضی فهمید که مکر و حیلهای در کار است و دستور داد درخت را آتش بزنند و همین کار را کردند و پیرمرد چون دید درخت در حال سوختن است و امکان دارد خودش بسوزد زود از داخل درخت بیرون آمد و تمام ماجرای مکر و حیله را برای قاضی تعریف کرد و خواستار بخشش از مرد سادهلوح و قاضی گردیدند.