قصه کودکانه پیش از خواب
شجاعترین حیوان جنگل
به نام خدای مهربان
حیوانات جنگل بزرگ، هرسال در یکی از روزهای بهار، دورهم جمع میشدند تا شجاعترین حیوان را از میان خود انتخاب کنند. آن روز هم که یکی از روزهای آفتابی و قشنگ بهاری بود، سروصدای حیوانات همهجا را پر کرده بود. هرکدام از آنها با صدای بلند کاری را که انجام داده بود برای بقیه تعریف میکرد تا ثابت کند شجاعترین حیوان جنگل است.
فیل خاکستری میگفت: «زیر باران تندی که هفتۀ پیش میآمد، من تا کنار سدی که روی رودخانه است رفتم و سنگ بزرگی جلوی آن گذاشتم تا یکوقت سد نشکند و آب رودخانه سرازیر نشود، چون خانۀ من درست همانجاست و ممکن بود خراب شود.»
زرافه، میان حرف فیل پرید و گفت: «اینکه چیزی نیست. باید کاری را که من انجام دادم بشنوی: من از روی آن صخرۀ بلند و تیز بالا رفتم تا بتوانم برگهای روی بلندترین درخت جنگل را بخورم.»
روباه باعجله گفت: «پس اگر کار من را بشنوی چه میگویی؟ من برای پیدا کردن غذا به مزرعۀ کنار جنگل رفتم و از سگ قویهیکل صاحبِ مزرعه هم نترسیدم!»
جغد عاقل و کلاغ پیر که روی شاخۀ درختی نشسته بودند با دقت به حرفهای آنها گوش میدادند. چون داوران مسابقه بودند و باید شجاعترین حیوان جنگل را انتخاب میکردند. حیوانات کوچکتر هم که حرفهای آنها را میشنیدند، از اینکه خودشان بهاندازۀ فیل و زرافه و روباه شجاع نبودند خجالت میکشیدند. بیشتر از همه، گنجشک کوچولو ناراحت بود. او درحالیکه به حیوانات دیگر نگاه میکرد با خودش میگفت: «من از همۀ اینها کوچکترم، زور و قدرتم هم از همۀ آنها کمتر است. اصلاً من به درد هیچ کاری نمیخورم.»
در همین موقع، خرگوش سفید درحالیکه فریاد میکشید، دواندوان و نفسنفسزنان به آنجا رسید. همۀ حیوانات بهسوی او دویدند و وحشتزده پرسیدند: «چی شده خرگوش سفید؟ چرا داد میزنی؟ چه اتفاقی افتاده؟»
اما خرگوش آنقدر تند دویده بود که نمیتوانست حرف بزند. کمی که نفس تازه کرد، باعجله گفت: «شکارچیها… شکارچیها وارد جنگل شدهاند… خودم دیدم…»
حیوانات هرکدام سعی کردند به سویی فرار کنند؛ اما جغد عاقل فریاد زد: «صبر کنید. ما باید به بقیۀ حیوانات هم خبر بدهیم که از خانههایشان بیرون نیایند.»
همه به همدیگر نگاه کردند و سر به زیر انداختند. جغد عاقل گفت: «فیل خاکستری، تو این کار را میکنی؟»
اما فیل که خیلی ترسیده بود جواب داد: «شما که میدانید شکارچیها بیشتر از هر حیوانی دنبال من هستند. چون عاج فیلها خیلی باارزش است. من باید زودتر فرار کنم.»
جغد عاقل رو به زرافه کرد و گفت: «تو چطور؟ میتوانی به حیوانات دیگر خبر بدهی؟»
زرافه گفت: «بچههای من در خانه منتظرم هستند، من باید پیش آنها بروم!»
جغد عاقل به روباه گفت: «پس حتماً روباه قبول میکند این کار را انجام دهد.»
ولی روباه درحالیکه با ترس به اطرافش نگاه میکرد گفت: «اگر شکارچیها من را ببینند، به خاطر پوست قشنگم حتماً مرا شکار میکنند.»
جغد عاقل و کلاغ پیر نگاهی به همدیگر انداختند. در همین موقع، گنجشک کوچولو جلو آمد و گفت: «جغد عاقل، اجازه بده من این کار را انجام دهم.»
جغد با تعجب گفت: «تو؟ ولی تو هنوز خیلی کوچکی!»
گنجشک کوچولو جواب داد: «اما در عوض من میتوانم پرواز کنم.»
جند و کلاغ، بعد از کمی مشورت قبول کردند. همۀ حیوانات بهسوی خانههایشان رفتند و گنجشک کوچولو پرواز کرد تا با بالهای کوچکش به هر سوی جنگل برود؛ اما قبل از آن، جغد عاقل با صدای بلند از همه خواست سر جاهای خودشان برگردند و به گنجشک کوچولو هم گفت: «فعلاً لازم نیست حیوانات جنگل را خبر کنی، کمی صبر کن!»
بعد، رو به حیوانات کرد و گفت: «شکارچیها به جنگل نیامدهاند. این نقشۀ من و کلاغ پیر بود که به کمک خرگوش سفید اجرا شد. ما میخواستیم بفهمیم کدامیک از حیوانات از بقیه شجاعتر است و حالا که شجاعترین حیوان جنگل را پیدا کردهایم او را به شما هم معرفی میکنیم. شجاعترین حیوان جنگل، نه فیل است و نه زرافه و نه روباه، چون آنها برای خودشان حاضر بودند هر کاری بکنند. ولی وقتی خطری برای همۀ حیوانات پیش آمد حاضر به فداکاری نشدند و فقط میخواستند فرار کنند. درحالیکه یک حیوان شجاع، حاضر شد به خاطر حیوانات دیگر به کار خطرناکی دست بزند. پس شجاعترین حیوان جنگل اوست، گنجشک کوچولو!»
در میان سروصدا و هیاهوی حیوانات و آواز قشنگ همۀ پرندگان که به خاطر پیروزی گنجشک کوچولو خوشحال بودند، گنجشک کوچولو که از خوشحالی بالهایش را به هم میزد و میخندید جلو آمد و جایزهاش را گرفت. او حالا فهمیده بود شجاعت به کوچکی و بزرگی نیست و هر کس میتواند با کارهای خوبش، شجاع و مفید باشد.