قصه-کودکانه-شب-چه-آرامشی

قصه کودکانه شب: چه آرامشی / یک آسمان پر از کلاغ

قصه کودکانه شب

__ چه آرامشی __

 

جداکننده متن Q38

ـ نویسنده: کارلوس باسکت
ـ مترجم: سید حسن ناصری

به نام خدا

همه‌جا ساکت بود، برف آمده بود و بیشتر حیوان‌ها توی لانه‌هایشان خوابیده بودند. تنها صدایی که شنیده می‌شد صدای قارقار کلاغ‌ها بود. کلاغ‌ها دورهم جمع شده بودند تا باهم به دنبال غذا بروند.

یکی از کلاغ‌ها گفت: نزدیک مزرعه یک عالمه آشغال ریخته شده. شاید توی آشغال‌ها حشره و کرم‌های زیادی برای خوردن پیدا کنیم.

کلاغ‌ها دورهم جمع شده بودند تا باهم به دنبال غذا بروند.

کلاغ‌ها همه باهم به‌طرف آشغال‌ها حرکت کردند؛ اما آنجا غذای زیادی پیدا نکردند.

کلاغی قار و قار کرد و گفت: این غذاها کم است. شاید امشب بازهم برف ببارد و هوا سردتر شود، پس باید غذای بیشتری جمع کنیم.

کلاغ دیگری گفت: بیایید به مزرعه برویم.

چند تا از کلاغ‌ها گفتند: نه، داخل مزرعه یک خروس بدجنس است. یک‌بار ما را حسابی کتک زد. بهتر است به باغ برویم.

چند تا از کلاغ‌ها گفتند: نه، داخل مزرعه یک خروس بدجنس است. یک‌بار ما را حسابی کتک زد.

کلاغ‌ها دوباره باهم به‌طرف باغ حرکت کردند و تا می‌توانستند غذا جمع کردند. هوا کم‌کم داشت تاریک می‌شد و آن‌ها باید به خانه برمی‌گشتند. لانه‌ی بعضی از کلاغ‌ها روی یک برج قدیمی بود و بعضی هم روی یک درخت بلند بزرگی می‌کردند.

کلاغ‌ها باهم حرف می‌زدند و قارقار می‌کردند و به‌طرف خانه‌هایشان می‌رفتند. آن شب آسمان پر از کلاغ و صدای قار و قار بود.

the-end-98-epubfa.ir



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *