قصه-کودکانه-سرماخوردگی

قصه کودکانه: سرماخوردگی / عروسکم مریض شده!

قصه کودکانه

__ سرماخوردگی __

 

جداکننده متن Q38

ـ نویسنده: جعفر ابراهیمی (شاهد)

به نام خدا

چند روز بود که چاقالو کوچولو مریض شده. بود حالش خیلی بد بود. سرما خورده بود. او می‌گفت تقصیر من است که او سرما خورده است؛ اما من چه تقصیری دارم؟ تقصیر خودش است!

چند روز پیش داشتیم باهم بازی می‌کردیم. هوا خیلی گرم بود. تشنه‌ام شد. چاقالو کوچولو را گرفتم توی دستم و رفتم طرف یخچال تا کمی آب خنک بخورم. چاقالو کوچولو را توی یخچال گذاشتم تا بتوانم آب بخورم. چاقالو کوچولو خوشحال شد. چون توی یخچال خیلی خنک بود. او توی یخچال دراز کشید و گفت: «خوب شد! خیلی خوب شد! اینجا چقدر خنک است! خیلی گرمم بود. حسابی عرق کرده بودم. حالا عرقم خشک شد. داشتم از گرما خفه می‌شدم. یخچال جای خوبی است برای خوابیدن، اصلاً گرم نیست!»

قصه کودکانه: سرماخوردگی / عروسکم مریض شده! 1

وقتی آب را خوردم، خواستم چاقالو کوچولو را از توی یخچال بیرون بیاورم؛ اما او قبول نکرد و گفت: «من همین‌جا می‌مانم. اینجا خنک است. می‌خواهم همین‌جا بخوابم! تو برو پی کارت!»

گفتم: «خیلی خوب، اگر دلت می‌خواهد توی یخچال بمانی، بمان!»

در یخچال را بستم و رفتم. بعد هم یادم رفت که او را از یخچال بیرون بیاورم. بعدازظهر، وقتی مادرم رفت که از توی یخچال گوشت بردارد، چاقالو کوچولو را توی یخچال دید. بیچاره حسابی یخ کرده بود و شده بود عروسک یخ‌زده!

مادرم او را از توی یخچال درآورد و به من داد و گفت: «چرا این بیچاره زبان‌بسته را گذاشته‌ای توی یخچال؟! ببین چه طوری یخ‌کرده؟!»

مادرم راست می‌گفت. چاقالو کوچولو خیلی یخ کرده بود. اصلاً نمی‌توانست دست‌وپایش را تکان بدهد. گوش‌هایش به هم چسبیده بودند. او را بردم و گذاشتم جلو پنجره تا آفتاب، گرمش کند. وقتی آفتاب گرم به او خورد، یخش کم‌کم آب شد؛ اما یک‌دفعه دیدم که دارد می‌لرزد. به پیشانی‌اش دست زدم. وای! داغ داغ بود. مثل بخاری می‌سوخت. بیچاره چاقالو کوچولو توی یخچال، حسابی سرما خورده بود و گلویش وَرَم کرده بوده. رفتم و به مادرم گفتم «چاقالو کوچولو سرما خورده و تب و لرز دارد!»

مادرم گفت: «وقتی کسی تب و لرز بگیرد، باید پاشویه شود؛ یعنی باید پاهایش را با آب‌نمک بشوید.»

پرسیدم: «مثل آن دفعه که من تب کرده بودم؟»

مادرم گفت: «بله؛ یادت که هست! وقتی تب داشتی، دکتر گفت که باید پاشویه بشوی من هم پاشویه‌ات کردم و تو خوب شدی. البته لازم نیست که پاهای چاقالو کوچولو را با آب‌نمک بشویی. کمی آب سرد روی پاهایش بزن تبش پایین می‌آید!»

پاهای چاقالو کوچولو را شستم، تبش پایین آمد. او دو ـ سه روز توی رختخواب خوابید و استراحت کرد. تا حالش کمی بهتر شد. ولی با من قهر کرد. می‌گفت: «تو چرا یادت رفت که مرا از توی یخچال بیرون بیاوری؟ توی یخچال خیلی سرد بود و من یخ کردم و سرما خوردم!»

گفتم: «چاقالو کوچولو، مرا ببخش! یادم رفت؛ اما خودت هم نباید از اوّل توی یخچال می‌ماندی. بَدَنَت عرق کرده بود و سرما خوردی! مگر مادر نگفته بود که وقتی کسی عرق می‌کند نباید جلو باد سرد بنشیند؟»

چاقالو کوچولو وقتی این حرف را شنید، با من آشتی کرد. وقتی داشتیم باهم حرف می‌زدیم، زنگ زدند: رفتم و در را باز کردم. دیدم که پشت در پُر از عروسک است. همه‌ی عروسک‌های همسایه برای دیدن چاقالو کوچولو آمده بودند. چاقالو کوچولو وقتی آن‌ها را دید خوشحال شد و حالش هم بهتر شد. من هم خیلی خوشحال شدم.

the-end-98-epubfa.ir



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *