قصه کودکانه پیش از خواب
ساز جادویی
گردآوری و بازنویسی: حسن ناصری
جوانی در کوهستان گردش میکرد که چشمش به کوتولهای افتاد. ریش کوتوله به شاخههای یک درختچه، گیر کرده بود.
جوان که خیلی مهربان بود به کوتوله کمک کرد تا خود را آزاد کند. کوتوله برای تشکر یک کیسهی طلا و یک ساز جادویی به جوان داد و گفت: «هر وقت برایت مشکلی پیش آمد از این ساز استفاده کن.»
آدم حقهبازی که از دور این ماجرا را میدید تصمیم گرفت صاحب طلاها شود؛ بنابراین جوان را پیش قاضی برد و گفت که جوان کیسه طلای او را دزدیده است. جوان بیچاره ماجرای عجیب خود را تعریف کرد؛ اما قاضی حرفش را باور نکرد و دستور داد او را زندانی کنند.
جوان از قاضی خواهش کرد تا اجازه دهد برای آخرین مرتبه ساز بزند. قاضی قبول کرد. خوشبختانه ساز، جادویی بود و هر آدم دروغگویی که صدای آن را میشنید بیاختیار بالا و پایین میپرید. مرد حقه بازهم آنقدر بالا و پایین پرید تا اینکه خسته شد و فریاد زد: «کافی است. حقیقت را میگویم.»
قاضی وقتی حقیقت را فهمید جوان را آزاد کرد و مرد دروغگو را به زندان انداخت.