قصه کودکانه پیش از خواب
زنبور و بز مهربان
گردآوری و بازنویسی: حسن ناصری
در یک دشت بزرگ و سرسبز بز مهربانی زندگی میکرد. بز دو تا بچه داشت. یک روز بز مهربان برای آب خوردن به کنار رودخانه رفت. در همین موقع زنبوری را دید که توی آب افتاده بود و داشت غرق میشد. بز سرش را پایین آورد و زنبور را نجات داد. زنبور هم تشکر کرد و رفت.
چند روز بعد زنبور، بز مهربان را دید که داشت گریه میکرد. زنبور به بز گفت: «چی شده؟»
بز مهربان جواب داد: «یک گرگ وحشی توی خانهام رفته و در را قفل کرده است. حتماً میخواهد بچههایم را بخورد.»
زنبور از سوراخ قفل وارد خانهی بز شد و آنقدر گرگ بدجنس را نیش زد که گرگ بدجنس درحالیکه از درد دادوفریاد میکشید در را باز کرد و پا به فرار گذاشت.