قصه کودکانه پیش از خواب
زرافهای که قایق شد
گردآوری و بازنویسی: حسن ناصری
در یک جنگل سبز و خرم چند ماه باران نبارید. از بیآبی، برگ درختها زرد شد و گیاهان پژمرده شدند و رودخانهی وسط جنگل خشک شد. بسیاری از حیوانها از میان رودخانهی خشک گذشتند و برای پیدا کردن غذا به آنطرف رودخانه رفتند؛ اما چند روز بعد باران شدیدی آمد و رودخانه دوباره پرآب شد. جریان آب آنقدر سریع بود که خیلی از حیوانها دیگر نمیتوانستند از رودخانه عبور کنند و پیش خانوادهشان برگردند.
در نزدیکی جنگل یک زرافهی مهربان زندگی میکرد. یک روز که زرافه به کنار رودخانه آمد چند تا میمون را پشت خود سوار کرد و به کمک پاهای بلندش بهراحتی از رودخانه گذشت و میمونها را آنطرف پیاده کرد.
میمونها برای تشکر چند تا موز شیرین به زرافه دادند. زرافه تصمیم گرفت کنار رودخانه زندگی کند. حالا او قایق مسافربری حیوانهای کوچولو شده بود و آنها در عوض، همیشه برایش خوراکیهای خوشمزه میآوردند.