قصه کودکانه: دو بز لجباز / آخر و عاقبت لجبازی 1

قصه کودکانه: دو بز لجباز / آخر و عاقبت لجبازی

قصه کودکانه

دو بز لجباز

آخر و عاقبت لجبازی

– بازنویسی: سید حسن ناصری – احمد باقری نژاد
– برگرفته از: قصه های رنگارنگ 10

به نام خدا

دو بز لج‌باز در کوهستانی زندگی می‌کردند. بزها خیلی باهم لج‌بازی می‌کردند. هر وقت به هم می‌رسیدند، هیچ‌کدام حاضر نمی‌شد راه را برای دیگری باز کند و باهم می‌جنگیدند. کار این دو بز شده بود دعوا سر این‌که چه کسی اول برود و در آخر، وقتی خسته می‌شدند، کنار هم رد می‌شدند و می‌رفتند.

آن‌وقت یکی از بزها به‌جای خداحافظی به آن‌یکی می‌گفت: «امیدوارم این دعوا برایت درس عبرتی شده باشد و دیگر سر راه من سبز نشوی!»

و دیگری می‌گفت: «تو هم همین‌طور!»

همه‌ی حیوان‌ها از کار آن‌ها ناراحت بودند اما فایده‌ای نداشت.

دو بز لج‌باز در کوهستانی زندگی می‌کردند. بزها خیلی باهم لج‌بازی می‌کردند

تا این‌که یک روز بزهای لج‌باز بر روی یک پل باریک به هم رسیدند. پل آن‌قدر باریک بود که فقط برای یک نفر راه عبور وجود داشت. هیچ‌کدام از بزها حاضر نشد کنار برود و راه را برای دیگری باز کند.

بالاخره مثل همیشه دعوا افتادند و شروع کردند به شاخ زدن به یکدیگر و این‌طور شد که دو بز نادان از روی پل به داخل رودخانه افتادند و غرق شدند.

متن پایان قصه ها و داستان



***

  •  

***