قصه کودکانه
دهکدهای که مردم آن هیچوقت باهم دعوا نمیکنند
ترجمه: سیماب
انتشارات پدیده – آذرماه 1350
به نام خدای مهربان
يك روز گربهی وحشی به دیدن کالولو خرگوشه رفت و به او گفت: «نزديك لانهی من يك دهکده وجود دارد که مردم آن هیچوقت باهم دعوا نمیکنند.»
کالولو گفت: «نه خير؛ هیچ دهکدهای وجود ندارد که مردم آن باهم دعوا نکنند.»
گربهی وحشی گفت: «نه، قسم میخورم که مردم این دهکده هیچوقت باهم دعوا نمیکنند.»
خرگوش خندید و گفت: «نه، بازهم باور نمیکنم. تو باید این دهکده را به من نشان بدهی تا با چشمهای خودم آن را ببینم.»
خرگوش حقهای به نظرش رسیده بود و میخواست کاری کند که گربهی وحشی خیط بشود.
بعدازآن خرگوش و گربهی وحشی باهم بهطرف دهکده رفتند.
وقتیکه نزديك دهکده رسیدند خرگوش گفت: «ای گربه، ما باید اول طرف مزرعهها برویم و ببینیم آیا برای پرندهای دامی گذاشتهاند یا نه.»
در يك مزرعه دامی برای پرندهای گذاشته بودند و پرندهای هم توی دام افتاده بود. خرگوش، پرنده را از میان دام بیرون آورد.
بعد خرگوش گفت: «حالا بهطرف رودخانه برویم و ببینیم میتوانیم يك تور ماهیگیری پیدا کنیم.»
آنها باهم بهطرف رودخانه رفتند و يك تور ماهیگیری هم پیدا کردند و اتفاقاً توی تور يك ماهی هم افتاده بود. خرگوش، پرنده را میان تور ماهیگیری انداخت و ماهیِ آن را درآورد و بُرد داخل دام پرنده گذاشت.
صاحب تور ماهیگیری مردی بود که اسمش «آناناسی» بود. صبح روز بعد آناناسی بهطرف رودخانه رفت که ببیند توی تورش ماهی افتاده یا نه؛ اما وقتیکه پرنده را میان تور ماهیگیری دید خیلی اوقاتش تلخ شد و گفت: «من باید بفهمم چه کسی این کار را کرده! تا مردم مرا مسخره نکنند.»
اسم صاحب دام پرنده گیری «تسین» بود و او هم از دهکده به مزرعه رفت که ببیند چیزی توی دامش افتاده یا نه. او هم وقتیکه ماهی را دید خیلی عصبانی شد و گفت: «چه کسی برای مسخره کردن من این کار را کرده؟»
یک ساعت بعد آناناسی و تسین یکدیگر را دیدند. آناناسی به تسین حرفهای زشت و بد زد و گفت: «تو چرا توی تور ماهیگیری من پرنده گذاشتهای و خواستهای مردم به من بخندند؟»
تسین به آناناسی گفت: «تو آخر چرا توی دام پرنده گیری من ماهی گذاشتهای؟ و خواستهای مردم مرا مسخره کنند» و حرفهای بدی هم به او زد.
بعد از مدت کمی همسر آناناسی و پسازآن همسر تسین از کلبههای خودشان بیرون آمدند و به هم حرفهای زشت زدند. هرکدام از آنها میگفت چرا شوهر تو کاری کرده که مردم به همسر من بخندند و مسخرهاش کنند؟
پسازآن رفقای آناناسی و رفقای تسین از کلبههایشان بیرون آمدند و خلاصه اینکه مدت کمی بعد تمام مردم دهکده به هم فحش میدادند و باهم دعوا میکردند.
آنوقت خرگوش به گربهی وحشی گفت: «آیا بازهم میگویی مردم این دهکده هیچوقت باهم دعوا نمیکنند؟»
و خرگوش بعدازآن دستش را به شکمش گذاشت و هی خندید و خندید و خندید …