قصه کودکانه دخترانه
بهترین بستنی دنیا
آنجلینا دلش بستنی میخواست، اما طعمهای بستنیها کلی زیاد بود و اون نمیتونست انتخاب بکنه!
آقای بستنیفروش پرسید:
به من بگو که غذاهای موردعلاقهات چیا هستن؟ اینجوری من میتونم بهترین بستنی رو برات پیدا کنم!
آنجلینا گفت:
خب… من خیلی سوشی دوست دارم!
آقای بستنیفروش گفت:
خب! ما که بستنی با طعم سوشی نداریم!
آنجلینا گفت:
خب! من کروسان هم دوست دارم!
آقای فروشنده گفت:
من متأسفم ولی ما بستنی با طعم کروسان هم نداریم!
خب طعم نودل چطور؟
نه!
ساندویچ گوجهفرنگی؟
نه!
انگور؟
آقای بستنیفروش به آنجلینا نگاه کرد و گفت:
نه! ولی بلوبری داریم! به نظرم طعمشون مثل همه!
ولی آنجلینا گفت:
نه! من مثل شما فکر نمیکنم! انگور و بلوبری خیلی باهم فرق دارن!
آقای بستنیفروش گفت:
خب! اونا هر دوتاشون میوه هستن و بنفش هم هستن!
اما آنجلینا سرش رو تکون داد و گفت:
خب بستنی با طعم سوسیس چطور؟
یا ساندویچ تخممرغ؟
یا اسپاگتی؟
ولی آقای فروشنده هیچ بستنیای با طعم اسپاگتی، ساندویچ تخممرغ یا سوسیس نداشت!
آنجلینا دوباره شروع کرد به پرسیدن:
لوبیای قرمز؟
نه!
نون سوخاری؟
نه!
سیبزمینی؟
نه!
شکلات؟
آقای بستنیفروش گفت:
صبر کن ببینم! تو گفتی شکلات؟!
آنجلینا گفت:
بله! شکلات!
ولی آقای فروشنده با ناامیدی گفت:
متأسفم! ولی من دیروز آخرین بستنی شکلاتیم رو فروختم!
آقای بستنیفروش گفت:
خب! چطوره که من یک بستنی برات انتخاب کنم! طعمش مثل هیچکدوم از غذاهای موردعلاقهات نیست ولی قول میدم که خیلی خوشمزه باشه!
آنجلینا گفت:
خیلی خب باشه!
و بعد چشمهاش رو بست و تا ده شمرد!
وقتی آنجلینا چشمهاش رو باز کرد، دید که یک بستنی بروکلی بزرگ اندازهی یک کوه جلوی چشمهاشه!
آقای بستنیفروش گفت:
من به این میگم بستنی مخصوص!
آنجلینا بستنی بروکلی رو خورد و حسابی هم ازش لذت برد!
همون لحظه بود که مادرش از توی آشپزخونه اومد سر میز ناهار و گفت:
آهان! تو اینجایی آنجلینا! ببینم! ناهارتو خوردی؟ همهی بروکلیهاتو خوردی؟
آنجلینا گفت:
تموم بروکلیها رو خوردم.
مادرش با خنده گفت:
پس حالا اجازه داری که دسر بخوری!
آنجلینا پرسید:
خب! حالا دسر چی هست؟
نظر شما چیه بچهها؟ به نظرتون دسر آنجلینا چی بود؟
Courtesy of mooshima.com