قصه کودکانه پیش از خواب
خانم ترودِه
نویسنده: برادران گریم
مترجم: سپیده خلیلی
روزگاری، دختربچهای بود که خیلی لجباز و فضول بود. او با این اخلاق بدش همه را اذیت میکرد. حتی به حرف پدر و مادرش هم گوش نمیکرد و هر کاری که دلش میخواست، انجام میداد. خوب، معلوم است که عاقبت چنین دختری چه میشود!
روزی به پدر و مادرش گفت: «من حرفهای زیادی درباره خانم تروده شنیدهام و میخواهم پیش او بروم. مردم میگویند، دوروبرش پر از چیزهای عجیب و قشنگ است. آنقدر که آدم از دیدن آنها سیر نمیشود. دلم میخواهد آن چیزها را ببینم.»
پدر و مادرش که درباره خانم تروده شنیده بودند و میدانستند که او زن خطرناکی است، گفتند: «او زن بدجنسی است و کارهای بدی میکند، رفتن پیش او درست نیست. اگر بروی دیگر بچه ما نیستی.»
ولی دختر به حرف آنها اهمیتی نداد و رفت. همینکه چشم خانم تروده به او افتاد، پرسید: «چرا اینقدر رنگت پریده است؟»
دختر درحالیکه میلرزید، جواب داد: «من از چیزی که دیدهام، خیلی ترسیدهام.»
– تو چه دیدهای؟
– مرد بدقیافهای روی پلههای شما نشسته بود. از او ترسیدم.
– او برایم زغال میآورد.
– بعد، یک مرد سبز را دیدم.
– او شکارچی من است.
– یک مرد و سه خر هم دیدم.
– او هم قصاب من است.
– آه، خانم تروده، وقتی از بیرون و از پنجره، توی خانه شما را نگاه کردم، دیدم که بهجای شما، شیطان با کاکل آتشین نشسته بود، از دیدن آن خیلی ترسیدم.
زن گفت: «که اینطور! پس تو صورت واقعی مرا دیدی! مدتها بود که منتظرت بودم تا بیایی و خانهام را روشن کنی.»
آنوقت دختر را به یک تکه هیزم تبدیل کرد و او را در آتش انداخت، کنار آن نشست و خودش را گرم کرد و گفت: «تو خانهام را روشن کردی!»
نتیجه اخلاقی: لجبازی و فضولی، کاری شیطانی و ناپسند است.