اگر کسی دنبال کار و معامله‌ای برود و سودی نبرد می‌گویند فلانی حلاج گرگ بوده! 

قصه کودکانه «حلاج گرگ» ( داستان یک ضرب المثل)

قصه کودکانه

«حلاج گرگ»

( داستان یک ضرب المثل)

نوشته: مهری طهماسبی دهکردی

 

اگر کسی دنبال کار و معامله‌ای برود و سودی نبرد می‌گویند فلانی حلاج گرگ بوده!

حلاج یعنی پنبه‌زن، یعنی شخصی که با کمان مخصوصی پنبه‌ها را می‌زند و آن‌ها را برای پر کردن بالش و تشک و لحاف آماده می‌کند.

در زمان‌های قدیم، مرد حلاجی بود که با کمان حلاجی‌اش پنبه می‌زد و از این راه مخارج زندگی‌اش را تأمین می‌کرد. او برای کار به روستاهای اطراف روستای خودشان هم می‌رفت و برای مردم آن روستاها هم، حلاجی می‌کرد.

در یک روز سرد و برفی زمستان حلاج مجبور شد برای کار به روستای دیگری که در یک‌فرسخی روستای خودشان قرار داشت برود. او صبح خیلی زود به راه افتاد. وسط راه دوتا گرگ گرسنه به او حمله کردند. مرد حلاج چند بار کمان حلاجی‌اش را دور خودش چرخاند و گرگ‌ها را کمی دور کرد؛ اما گرگ‌ها از او و کمانش نمی‌ترسیدند و دوباره حمله می‌کردند.

مرد حلاج فکری به نظرش رسید. روی دوپا نشست و با چک (دسته) کمان ‌که روی زه کمان می‌زنند و صدای «په په په» می‌دهد شروع کرد به کمانه زدن. گرگ‌ها از صدای کمان ترسیدند و کمی عقب رفتند و ایستادند. تا مرد حلاج کمان را می‌زد، گرگ‌ها می‌ترسیدند و جلو نمی‌آمدند اما به‌محض این‌که صدای کمان قطع می‌شد، حمله می‌کردند. مرد بیچاره از ترس جانش از صبح تا عصر به کارش ادامه داد. سرانجام مرد اسب‌سواری پیدا شد و گرگ‌ها را فراری داد و حلاج نجات پیدا کرد و خسته و گرسنه و دست‌خالی به خانه بازگشت. زنش از او پرسید: «چرا امروز چیزی به خانه نیاوردی؟» مرد بیچاره جواب داد: «آخر امروز حلاجِ گرگ بودم!»

از آن زمان تاکنون این مثل را وقتی به کار می‌برند که کسی کار بکند اما سود و دستمزدی عایدش نشود. یعنی می‌گویند: حلاج ِ گرگ بوده است. مثل آن مرد که از صبح تا عصر فقط برای ترساندن گرگ‌ها کمانه زد و نتوانست به دنبال کار و کسب معمول خودش برود.

(این نوشته در تاریخ 20 سپتامبر 2021 بروزرسانی شد.)



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *