قصه کودکانه پیش از خواب
جنگ با شتههای مزاحم
ـ مترجم: مریم خرم
روزی آفتابی و زیبا بود. در جنگل فقط صدای پرندگانی که خیلی زود به نغمهسرایی مشغول بودند، به گوش میرسید. ناگهان درخت صنوبر کوچولویی فریاد زد: «آخ، چقدر درد دارم. چقدر بدنم میخارد!»
درخت صنوبر بزرگ و کهنسالی که در کنار او قرار داشت باعجله نگاهی به صنوبر کوچولو انداخت. چشمش به شتههای فراوانی افتاد که تنهی درخت را احاطه کرده بودند و بااشتهای زیاد مشغول خوردن شیره و ریشه و پوست درخت بودند. طولی نکشید که صنوبر کوچولو لاغر و لاغرتر شد، برگهایش زرد شدند و کاملاً از پای افتاد. سردستهی شتهها رو به سایرین کرد و گفت: «بخورید. بچهها تا جایی که میتوانید بخورید. بازهم درختان سالم زیادی در این جنگل وجود دارد!»
همهی درختان ناراحت شده بودند، کاری از دستشان برنمیآمد. فقط به آیندهی تلخ و تیره خود میاندیشیدند و اینکه طولی نخواهد کشید که آنها نیز مانند صنوبر کوچولو از پای دربیایند؛ اما ناگهان صدای غرش هواپیمایی به گوش رسید و پس از لحظاتی گَرد سفیدرنگی از آسمان بر روی درختان جنگل ریخت. با ریختن این گرد سفید شتهها یکییکی از هوش رفتند و دستهدسته از روی برگها و پوست درختان به زمین افتادند. سردستهی شتهها با دیدن این منظره فوراً به بقیه گفت: «زود باشید زیر برگها و لابهلای پوست درختان پنهان شوید.» آنها همین کار را کردند و پسازاینکه هواپیما از آنجا دور شد آرام از محل پنهانشدهشان بیرون آمدند.
درختان خیلی از هواپیما تشکر کردند که جانشان را نجات داده و به فریادشان رسیده است؛ اما خانم مرغابی غرغرکنان گفت: «چه کسی به آب رودخانه گَرد سمی ریخته، بچههای من از آب رودخانه خوردهاند و دلشان درد گرفته است.»
هواپیمای سمپاش خیلی ناراحت شد و از خانم مرغابی معذرت خواست و برایش توضیح داد که از قصد به روی آب رودخانه سم نپاشیده، بلکه باد این گردها را به روی آب رودخانه برده است.
از آن روز به بعد هواپیما دیگر گرد سمی به روی درختان جنگل نریخت. شتهی بزرگ هم از فرصت استفاده کرد و دوباره تخم گذاشت. دوباره باز سیلی از شتهها بیرون آمدند و به جان درختها افتادند. آنها آواز میخواندند و خوشحال بودند از اینکه غذای خوشمزه و بیدردسری دارند؛ اما ناگهان، گَرد سفیدی رویشان ریخته شد و تا آمدند بجنبند تمام بدنشان و شاخ و برگ درختان غرق گرد سمی شد. این بار جنگلبان مهربان بود که با دستگاه سمپاش به جنگ شتهها آمده بود. او فقط روی درختان و شتهها سم میریخت و مواظب بود که روی آب رودخانه سم ریخته نشود. بالاخره سردستهی شتهها نیز از بین رفت و درختان این بار واقعاً نجات پیدا کردند.
بار دیگر صبح آفتابی زیبا به روی درختان و گلها لبخند زد و آنها نیز خوشحال و سالم در بهار جنگل تا توانستند بـه بار نشستند و گل دادند و جنگل روزبهروز زیباتر شد.