کتاب قصه کودکانه تی‌پی گنجشک کوچول موچول

قصه کودکانه: تی‌پی گنجشک کوچول موچول

کتاب قصه کودکانه تی‌پی گنجشک کوچول موچول

کتاب قصه کودکانه

تی‌پی گنجشک کوچول موچول

نویسنده: میلو سرواتیلو
مترجم: کیانوش مصباح

بنام خدا

سه پرنده‌ی کوچک، در پایین تپه‌ی پر از برفی باهم صحبت می‌کردند. یکی از آن‌ها که اسمش تی‌پی بود گفت: «در بالای تپه یک آدم‌برفی خوشگل هست که کُلّی با من حرف زد. او تنهاست. از من قول گرفت بازهم پیش او بروم تا از تنهایی دربیاید.»

سه پرنده‌ی کوچک، در پایین تپه‌ی پر از برفی باهم صحبت می‌کردند

تی‌پی این را گفت و به‌طرف نوک تپه پرواز کرد. در آنجا به روی کلاه آدم‌برفی کوچولو نشست. آدم‌برفی به تی‌پی گفت: «چه خوب که آمدی! برایم از سفرهایت بگو! دوست دارم صدای تو را بشنوم.»

. در آنجا به روی کلاه آدم‌برفی کوچولو نشست.

تی‌پی مشغول صحبت بود که یواشکی یک خرگوش کوچولو آمد و دماغ آدم‌برفی را که یک هویج بود، بُرد. تی‌پی قطره‌های اشکی را که در صورت دوستش سُر می‌خورد و به پائین می‌آمد، دید.

تی‌پی مشغول صحبت بود که یواشکی یک خرگوش کوچولو آمد و دماغ آدم‌برفی را که یک هویج بود، بُرد

تی‌پی فهمید که دوستش از این‌که دماغ خوشگل هویجی‌اش را از دست داده، خیلی ناراحت است. تی‌پی دست‌به‌کار شد و به آدم‌برفی گفت: «من برایت یک هویج دیگر می‌آورم تا دوباره صورتت قشنگ شود.» و بلافاصله به‌سوی خانه‌ی دوستش «نینا» پرواز کرد.

تی‌پی قطره‌های اشکی را که در صورت دوستش سُر می‌خورد و به پائین می‌آمد، دید.

نینا دختر کوچولوی مهربانی بود که تی‌پی را خیلی دوست داشت. به‌محض دیدن تی‌پی به او گفت: «تی‌پی بیرون سرده! بیا تو! یک‌چیزی بخور و بعد برایم تعریف کن که چه اتفاقی افتاده است.»

تی‌پی از پنجره به داخل خانه رفت، در آنجا نینا، نان را در شیر ریخت و به او داد تا بخورد و گرم شود

تی‌پی از پنجره به داخل خانه رفت، در آنجا نینا، نان را در شیر ریخت و به او داد تا بخورد و گرم شود

او بعد از خوردن غذا، ماجرا را تعریف کرد. نینا بدون هیچ معطلی یک هویج از یخچال درآورد و آن را به دوست کوچکش تی‌پی داد. تی‌پی با هویجی دردهان به‌سوی آدم‌برفی پرواز کرد وقتی به آدم‌برفی رسید، هویج را روی صورت آدم‌برفی گذاشت.

. تی‌پی با هویجی دردهان به‌سوی آدم‌برفی پرواز کرد

دوباره صورت آدم‌برفی قشنگ شد و آدم‌برفی خوشحال شد. لبخندِ لبش گنجشک قصه‌ی ما را خندان کرد. تی‌پی به خانه‌ی نینا برگشت.

دوباره صورت آدم‌برفی قشنگ شد و آدم‌برفی خوشحال شد

او به علت سردی هوا نتوانست به آدم‌برفی سر بزند.

بهار آمد و هوا گرم‌تر شد. روزی او پروازکنان به بالای تپه رفت. در آنجا آدم‌برفی را ندید. فقط کلاه و هویج و شال‌گردن و دکمه‌ها آنجا بود.

در آنجا آدم‌برفی را ندید. فقط کلاه و هویج و شال‌گردن و دکمه‌ها آنجا بود.

شما فکر می‌کنید آدم‌برفی چطور شد؟

the-end-98-epubfa.ir

(این نوشته در تاریخ 19 فوریه 2024 بروزرسانی شد.)



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *