کتاب قصه کودکانه
تام و جری در تمیز کردن خانه
ماجراهای موش و گربه
تصویرگر: مژگان گروهای
به نام خدای مهربان
تام و جری مانند همیشه مشغول دنبال کردن هم بودند. آنها سروصدای زیادی به راه انداخته بودند. در همین حال خانم خانه بهآرامی آشپزخانه را تمیز میکرد و سرگرم برق انداختن کف آنجا بود.
جری میدانست بدترین تنبیه برای تام این است که اجازه ندهند به داخل خانه بیاید. به همین دلیل با زیرکی وارد آشپزخانه شد. تام که در آن لحظه فقط به فکر گرفتن جری بود بهسرعت و با پاهای گلی وارد شد و آشپزخانه و روپوش سفید و تمیز خانم را کثیف کرد. او با این وضع همهی خانه را گِلی کرد و نمیدانست جری چه نقشهای برایش کشیده است.
خانم خیلی عصبانی شد. ولی برخلاف همیشه تام را از خانه بیرون نکرد، لباسهایش را پوشید تا برای خرید مواد غذایی به بیرون از خانه برود. او قبل از رفتن، جارو را به دست تام داد و گفت تا زمان بازگشتش باید خانه را بهتر از قبل مرتب کند، در غیر این صورت از خانه بیرونش میکند.
جری که شاهد تهدیدهای خانم خانه بود، پیش خودش فکر کرد بهتر است کاری کند که دیگر تام در آن خانه زندگی نکند و بهراحتی به بازیگوشیهای خود ادامه دهد.
تام بیخبر از همهجا مشغول تمیز کردن خانه شد. در این وقت جری به فکر راهی بود که تام را اذیت کند و برای این کار مرتب جلوی تام -که وقتی برای دنبال کردن او نداشت- رژه میرفت. تام که از این رفتار جری عصبانی بود، از داخل ظرفی در آشپزخانه گوجهای برداشت و به طرفش پرتاب کرد. جری با زیرکی جاخالی داد، گوجهفرنگی به دیوار خورد و لکۀ قرمز بزرگی روی دیوار درست شد.
تام، وحشتزده با آب و دستمال شروع به تمیز کردن دیوار کرد. جری جوهر خودنویس را در سطل آب ریخت. آب به رنگ آبی در آمد و با دستمال تام، روی دیوار کشیده شد. تام صحنهای را که میدید باور نداشت و به هر ترتیبی سعی داشت جری را از این کارها منصرف و هر چه زودتر خانه را تمیز کند.
جری درحالیکه ظرف آشغال را برداشته بود، راه میرفت و آشغالها را روی زمین میریخت. تام با جارو به دنبالش میرفت و آنها را جمع میکرد. تام میدانست که هر چه بیشتر با جری لج بازی کند او اتاق را بیشتر کثیف میکند و این کار برای او پایان بدی خواهد داشت. تام دور اتاق میدوید و سعی میکرد جای کثیفی باقی نماند و جری با خوشحالی تمام به کار زشتش ادامه میداد.
تام که از کارِ خانه خسته شده بود، روی فرش دراز کشید تا کمی استراحت کند. وقتیکه خوابید، جری کف دستوپاهای تام را به رنگ آبی درآورد، بعد او با صدای بلندی تام را بیدار کرد. تام با عصبانیت به دنبال جری دوید. جری همهجا میدوید: روی مبل، روی فرش و حتی روی دیوار هم میرفت. ناگهان ایستاد.
جری به تام نگاه کرد و بعد اتاق را به او نشان داد. تام فریاد بلندی کشید و دوباره شروع به تمیز کردن خانه کرد. او با زحمت زیادی خانه را مانند اول تمیز و مرتب کرد.
تام با خیال راحت روی صندلی نشسته بود و منتظر آمدن خانم به خانه بود. او از اینکه موفق شده بود با تمام کارهای بد و زشت جری، خانه را تمیز و مرتب نگه دارد احساس خوشحالی میکرد.
تام که تمام حواسش به آمدن خانم به خانه بود با صدای وحشتناکی که از کامیون زغال شنید به خودش آمد. جری بدجنس وسیلهای که زغالها را به انبار میریخت از پنجره، وارد اتاق کرده و حالا همهجا پر از زغال شده بود.
خانم وقتی در را باز کرد انبوهی از زغالها بر رویش ریخته شد و درحالیکه عصبانی و خشمگین بود فریاد کشید و تام را دنبال کرد. حالا تام میدانست که تا چند روز دیگر خانم او را نمیبخشد و جایی در خانه ندارد.
بعد از مدتی تام اجازه پیدا کرد تا دوباره به خانه بیاید؛ اما هنوز کارهای زشت جری را فراموش نکرده بود.
او بااینکه جری را دوست داشت، سعی میکرد تا کارهای جری را تلافی کند. به همین دلیل همهجا به دنبال جری میرفت و وانمود میکرد که میخواهد او را بخورد.
جری خیلی ترسیده بود. ولی بازهم به فکر نقشهای برای اذیت کردن تام بود.
تام که با تعقیب جری روز خوبی را گذرانده و خسته شده بود، سرش را روی بالشتی گذاشت تا کمی استراحت کند. حالا بهترین زمان برای نقشهی جری بود.
او در روزنامه، خبر آمدن سرخک را خوانده و فکر جدیدی به سرش زده بود. جری با قلممو شروع به گذاشتن نقطههای قرمز در صورت تام کرد. او از این کار خیلی خوشحال بود. چون قیافۀ تام -زمانی که خود را با آن نقطهها میدید و فکر میکرد که بیمار شده- دیدنی بود.
ناگهان تام از خواب پرید و مثل همیشه به دنبال جری دوید. جری سرعتش را کم کرد و آرام ایستاد و روزنامه را به تام نشان داد.
تام که متوجه منظور جری نشده بود، دوباره تلاش کرد او را بگیرد. ولی زمانی که جری آینه را جلوی او گرفت تام با دیدن نقطههای قرمز فریاد بلندی کشید و تازه فهمید که مقصود جری چه بوده است.
جری گوشی را داخل گوشش گذاشت و مثل یک دکتر او را معاینه کرد و به تام گفت که حالش خیلی بد است و باید مدت زیادی استراحت کند.
تام که ترسیده بود، احساس تب و درد میکرد. ولی نمیدانست که همهی اینها یک نقشه است.
تام که احساس ضعف و خستگی میکرد به حمام رفت تا شاید حالش کمی بهتر شود.
جری پیش خودش فکر کرد اگر تام به حمام برود و نقطههای قرمز پاک شود، او به نقشهاش پی میبرد. پس بهعنوان دارو، جوهر قرمز را با قلممو به تام داد تا پس از حمام کردن به صورتش بمالد. تام قبول کرد که این کار را انجام دهد.
تام زمانی که از حمام بیرون آمد، مشغول گذاشتن نقطههای قرمز روی صورتش شد. ناگهان خودش را در آینه نگاه کرد و فهمید جری چه بلایی به سرش آورده است. او حوله را به طرفی پرتاب و به جری حمله کرد.
تام بهطرف حیاط رفت و به جری حمله کرد. ولی برخلاف همیشه جری از جایش تکان نخورد. تام با عصبانیت جری را در میان پنجههایش گرفت. ولی متوجه شد که حال جری خوب نیست. ناگهان صورت جری پر از نقطههای قرمز شد و هرلحظه به تعداد آنها اضافه میشد. تام فهمید که جری سرخک گرفته و بیماری با سرعت به او منتقل میشود. او جری را رها کرد و باعجله بهطرف شیر آب رفت و شروع به شستن دست و صورتش کرد. تام دور خودش میچرخید و به فکر راهحلی بود تا از بیماری فرار کند. ولی فایدهای نداشت.
چون تام و جری هیچکدام واکسن نزده بودند بیماری سرخک گرفتند. حالا هردوی آنها بازیگوشی را کنار گذاشته بودند و بیحال کنار پنجره نشسته بودند.
ولی در این میان، تام از جری ناراحتتر بود. چون فکر میکرد اگر جری سرخک نگرفته بود او هم هیچوقت بیمار نمیشد؛ اما جری از نقشهای که برای تام کشیده و باعث شده بود او بیمار شود شرمنده بود و از تام معذرتخواهی کرد. او به این فکر بود که وقتی حالش خوب شد، کار بد خود را تلافی کند.
(این نوشته در تاریخ 9 آگوست 2022 بروزرسانی شد.)