قصه کودکانه
بیایید لی لی بازی کنیم!!
ایپابفا: سایت کودکانهی قصه کودک و کتاب کودک
به نام خدا
خانم داوکینز تصمیم گرفت از هوای خوب استفاده کند و تمام کاشی های پیادهروی جلوی باغچه را بشوید.
او از کارش خیلی هم راضی بود!
او گفت: «خیلی کار خوبی انجام دادم، حالا باید به بقیهی کارهای خونه برسم.» و لبخند زد.
مدت زیادی نگذشته بود که «نادین»، «لی»، «تِرِسا» و «آلِن» رسیدند. آنها در تعطیلات مدرسه بودند و نمیدانستند که در آن روز زیبا چهکار کنند.
ترسا پیشنهاد کرد: «می تونیم لی لی بازی کنیم. هی ببین، من چند تا تیکه گچ دارم!»
لی گفت: «منم چهارتا تاس دارم …» و دستش را داخل جیبش کرد.
دو پسر گچها را برداشتند و شروع کردند به خط کشیدن بر روی پیادهروی باغچهی خانم داوکینز که از تمیزی برق میزد!
یعنی خانم داوکینز به آنها چه میگفت؟
بعد، پسرها تاس ها را تقسیم کردند.
نادین پرسید: «کی اوله؟»
در همان لحظه خانم داوکینز از خانهاش بیرون آمد. از نگاه خانم داوکینز، بچه ها فهمیدند که اشکالی هست. آن خانم پیر سرانجام گفت: «خیلی مشکلِ جدیای نیست. شما می تونید به بازیتون ادامه بدید.»
بچه ها گفتند: «ممنون خانم داوکینز، ما پیادهروی شما رو بعد از بازی میشوریم.»
خانم داوکینز لبخندی زد و گفت: «راستش، این فکر خیلی خوبیه!»
(این نوشته در تاریخ 20 سپتامبر 2021 بروزرسانی شد.)