قصه کودکانه:
برفک و هویج
نوشته: مهری طهماسبی دهکردی
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود.
یک روز خانم خرگوشه با پسر کوچولوی تپلمپلش برفک، رفتند مزرعه و مقداری هویج از خاک بیرون آوردند، در سبد ریختند و به لانه آوردند.
هویجها را شستند و خوردند و حسابی سیر شدند. فقط یک هویج در سبد باقی ماند. خانم خرگوشه به برفک گفت: «پسرم، این هویج را نخور، شاید برایمان مهمان بیاید، باید چیزی داشته باشیم که جلویش بگذاریم و از او پذیرایی کنیم.»
برفک که کاملاً سیر بود، گفت: «چشم، مامان» بعد هم رفت تا با دوستانش بازی کند.
ساعتی بعد دوست خانم خرگوشه که همیشه یک جفت گوشوارهی نقرهای به گوشهای درازش میآویخت و اسمش هم گوش نقره بود، به دیدنش آمد. خانم خرگوشه خیلی خوشحال شد، رفت و هویجی را که در سبد باقیمانده بود، آورد و روی میز جلوی گوش نقره گذاشت و به او تعارف کرد: «بفرمایید، میل کنید.»
گوش نقره تشکر کرد ولی به هویج دست نزد و شروع کرد به حرف زدن با خانم خرگوشه. مدتی گذشت و دو خرگوش همچنان سرگرم صحبت بودند. برفک که از بازی کردن، خسته شده بود، به لانه برگشت و به گوش نقره سلام کرد. گوش نقره جواب سلامش را داد، او را بوسید و کنار خودش نشاند. برفک نشست و چشمش افتاد به هویج. خیلی دلش میخواست آن را بخورد ولی مادرش آن را جلوی مهمان گذاشته بود و برفک میدانست که نباید به آن دست بزند. خانم خرگوشه همانطور که با گوش نقره حرف میزد و میخندید، یکبار دیگر هم تعارف کرد: «بفرمایید، هویجتان را میل کنید.» گوش نقره گفت: «ممنونم، چشم الآن میخورم.» اما بازهم به هویج دست نزد. برفک که منتظر بود ببیند گوش نقره کی هویج را میخورد، به تقلید از مادرش تعارف کرد: «بفرمایید، چرا هویج نمیخورید؟» و گوش نقره با خنده گفت: «میخورم عزیزم، میخورم.» اما بازهم به هویج دست نزد و به حرف زدن ادامه داد. برفک که با دیدن هویج دهانش آب افتاده بود، دوباره گفت: «هویج نمیخورید؟» گوش نقره گفت: «میخورم عزیزم میخورم.» ولی بازهم به هویج دست نزد. برفک که دید گوش نقره هویج را برنمیدارد، گفت: «حالا که نخوردید خودم میخورمش….» و بدون معطلی هویج را برداشت و شروع کرد به جویدن و خوردن آن. خانم خرگوشه از این کار او خیلی ناراحت شد ولی چون مهمان داشتند، چیزی نگفت. گوش نقره هم به این کار برفک خیلی خندید و در جواب خانم خرگوشه که از او عذرخواهی میکرد، گفت: «آه…عیبی ندارد، بچه است و کمطاقت، دلش هویج میخواسته، بگذار با خیال راحت بخورد. نوش جانش.»
وقتی گوش نقره خداحافظی کرد و رفت، خانم خرگوشه برفک را دعوا کرد و گفت:
«از این کار تو اصلاً خوشم نیامد. تو بهجای پذیرایی از مهمان، از خودت پذیرایی کردی و این کار دور از ادب و نزاکت بود. تو میتوانستی صبر کنی تا گوش نقره برود، بعد باهم به مزرعه برویم و بازهم هویج جمع کنیم و بخوریم.»
برفک که خیلی خجالت میکشید، سرش را زیر انداخت و چیزی نگفت. اما به خودش قول داد که ازاینپس دیگر شکمو نباشد و جلوی مهمان مؤدب باشد و آبروی مادرش را نبرد.
(این نوشته در تاریخ 20 سپتامبر 2021 بروزرسانی شد.)