قصه کودکانه پیش از خواب
بخاری خانهی خرگوش
نویسنده: مژگان شیخی
آقا خرگوشه خانهی نقلی و قشنگی داشت. هوا سرد شده بود و چند روز بود که او بخاریاش را روشن کرده بود. ولی بخاری اشکال داشت و اتاق را گرم نمیکرد. آقا خرگوشه با عصبانیت در اتاق قدم میزد و میگفت: «نمیدانم… نمیدانم چرا آتش این بخاری درست نمیسوزد. هرچه چوبهای خشک و نازک در آن میریزم، بیفایده است.»
بعد با میلهای چوبها را زیرورو کرد؛ ولی بازهم چوبها خوب نمیسوخت، آقا خرگوشه با ناراحتی گفت: «این آتش که اتاق را گرم نمیکند. چهکار کنم؟»
او بازهم چوبها را زیرورو کرد؛ ولی این دفعه خاکستر زیادی به رویش پاشیده شد. آقا خرگوشه میله را انداخت و شروع کرد به سرفه کردن. از جلوی بخاری کنار رفت و گفت: «بروم دنبال گورکن. شاید او بتواند کاری کند.»
آقا خرگوشه یک شال بلند پشمی دور گردنش پیچید، یک کت گرم پوشید و بهطرف خانهی گورکن به راه افتاد. خانهی گورکن در کوچهی درختهای مرموز بود؛ جایی خلوت و تاریک.
آقا خرگوشه در زد. گورکن در را باز کرد و گفت: «بهبه آقا خرگوشه، بیا تو…»
خرگوش داخل شد. رفتند و کنار بخاری نشستند. بخاری حسابی گرم بود. آتش آن درخشان و قرمز بود. آقا خرگوشه دستهایش را جلو برد تا گرم شود. او گفت: «عجب آتشی، گورکن جان! چه بخاری خوبی داری!»
بعد هم در مورد بخاری خودش گفت. گورکن گفت: «که اینطور… باید بیایم و از نزدیک آن را ببینم.»
آنوقت هر دو باهم به راه افتادند و بهطرف خانهی آقا خرگوشه رفتند. هوا خیلی سرد بود. تند تند میرفتند تا گرم شوند. به خانهی خرگوش رسیدند و داخل شدند. گورکن جلوی بخاری رفت و به آتش نگاه کرد. با میله، آتش را زیرورو کرد و گفت: «بخاری که اشکالی ندارد. چوبهای خوبی هم تویش گذاشتهای. باید اشکال از دودکش باشد. بیا برویم پشتبام. ببینیم چه خبر است.»
هر دو باهم به پشتبام رفتند. گورکن جلوی دودکش رفت و گفت: «اینجا را نگاه کن!»
خرگوش با تعجب گفت: «اِ… لانهی چلچله است! درست روی دودکش من!»
گورکن گفت: «خُب، برای همین بود که چوبهایت خوب نمیسوخت. روی دودکش گرفته شده بود!»
او بااحتیاط لانه را برداشت، آن را گوشهای گذاشت و گفت: «شاید تابستان، خانم چلچله به همینجا برگردد و بخواهد دوباره از آن استفاده کند.»
بعد هم دودکش را تمیز کرد و به اتاق برگشتند. گورکن با میله چوبها را زیرورو کرد. چوبها جِز و جِز… شروع کردند به سوختن.
آقا خرگوشه با خوشحالی به آتش نگاه کرد و گفت: «وای، چه آتشی! گرم و قرمز! دستت درد نکند گورکن جان.»