قصه کودکانه
بازی غلتاندن تختهسنگ از تپه
بازی خطرناک ممنوع!
ترجمه: سیماب
انتشارات پدیده – آذرماه 1350
به نام خدای مهربان
روزی کالولو خرگوشه و شیر میان جنگل باهم بازی میکردند؛ این دفعهی اول آنها نبود. آنها اغلب باهم بازی میکردند. يك روز موقع بازی شیر باعث ناراحتی کالولو شد و او را اذیت کرد. این کار باعث خشم و ناراحتی کالولو شد و موقعی هم که به خانه رفت به زنش گفت موقع بازی کردن، شیر او را آزار و اذیت کرده است.
روز بعد که کالولو پیش شیر رفت گفت: «من يك بازی تازهای به نظرم رسیده.»
شیر پرسید: «خوب، این بازی تازه چیست؟»
كالولو گفت: «این بازیِ پرت کردن و گرفتن تختهسنگ است. تو اصلاً اسم این بازی را شنیدهای؟ آن را هیچوقت دیدهای؟ خیلی بازی خوشگلی است.»
شیر گفت: «نه، نه، من هیچوقت این بازی را ندیدهام. اسم آنهم به گوشم نخورده. تو باید به من نشان بدهی که این چه جور بازی است.»
بنابراین آنها بهطرف يك تپه رفتند و کالولو گفت: «شما آقای شیر، به نوك تپه بروید و من هم همینجا میمانم. تو يك سنگ بزرگ را از تپه به پائین قل میدهی. من سنگ را با دهانم میگیرم و آن را به پشت سرم پرت میکنم.»
شیر به نوك تپه رفت و يك سنگ بزرگ را به پائین غلطاند. سنگ بهطرف كالولو آمد؛ اما کالولو پرید و سنگ از زیر پاهایش غلتید و تا دامنهی تپه رفت و هیچ آزاری هم به کالولو نرساند. سنگ آنقدر گردوخاک بلند کرده بود که شیر نتوانست ببیند سنگ در پائین تپه چطور شد و به کجا رفت و ملتفت پریدن کالولو هم نشد.
بعد کالولو گفت: «حالا تو به پائین تپه بیا و من بالا میروم.»
شیر از تپه پائین آمد و به انتظار ایستاد. کالولو سنگ بزرگی را به پائين هل دادوفریاد کشید: «دهانت را خوب باز کن؛ آن را خوب باز کن و سنگ را بگیر.»
شیر بیچاره هم تا آنجا که میتوانست دهانش را باز کرد و تختهسنگ محکم به دهانش خورد و هر چه که دلتان بخواهد آزارش کرد و شیر و قطعهسنگ هردو باهم به پائین تپه قل خوردند.
بعد از این ماجرا شیر گفت: «من این بازی را دوست ندارم. بازی خوبی نیست. خیلی ناراحتی و دردسر دارد.»
شیر و کالولو هرکدام به خانهی خودشان رفتند و کالولو قصهی سنگ غلتاندن و گرفتن آن را از اول تا آخر تعریف کرد و کالولو و زنش هردو هي خندیدند، هی خندیدند و هی خندیدند.