آهو کوچولو و ستاره ها
نویسنده: مهری طهماسبی دهکردی
يكي بود يكي نبود
در جنگلي سرسبز و زيبا، آهوي كوچولوي قشنگي با پدر و مادرش زندگي میکرد. آهو كوچولو روزها همراه پدر و مادرش به گردش و چرا میرفت و با بچههای حيوانات بازي میکرد؛ اما نزديك غروب به لانه برمیگشت و میخوابید. میدانید چرا؟ چون از تاريكي میترسید. هرچه پدر و مادرش میگفتند كه تاريكي ترس ندارد، فایدهای نداشت و او بازهم میترسید.
یکشب آسمان صاف و پرستاره بود. هلال ماه در ميان ستارگان میدرخشید. شهابهای زيادي به آسمان میآمدند و لحظهای بعد پرمي كشيدند و ناپديد میشدند. خانم و آقاي آهو میخواستند به دشت بروند و بالاي تپهای بنشينند و آسمان را نگاه كنند. هرچه به آهو كوچولو گفتند كه نترسد و همراه آنها به دشت برود، قبول نكرد و گفت: «من همینجا در لانه میمانم، شما برويد.»
خانم و آقاي آهو هم او را تنها گذاشتند و رفتند. آنها به جغد پیر دانا كه همسایهشان بود سفارش كردند كه مواظب آهو كوچولو باشد. جغد پير به سراغ آهو کوچولو رفت و گفت: «چرا تنها نشستهای؟ با من بيا تا چيزهايي به تو نشان بدهم كه تابهحال ندیدهای.» آهو کوچولو گفت: «نه من از جنگل تاريك میترسم.» جغد گفت: «اما تاريكي كه ترس ندارد؛ هرچه روزها هست، شبها هم هست. چرا بايد بترسي؟» آهو كوچولو جواب داد: «آخر به نظرم میآید كه شبها شكارچيان زيادي تفنگ به دست زير درختان جنگل ایستادهاند و میخواهند مرا شكار كنند!»
جغد پیر خنديد و گفت: «نه عزيزم، اینها همهاش فكر و خيال است. شبها كسي زير درختها نيست. شايد تو سایهی درختها را دیدهای و به نظرت آمده كه شكارچي هستند. من هر شب براي شكار از لانهام خارج میشوم و به همهجاي اين جنگل سر میزنم. امشب با من بيا تا ببيني شب چقدر زيباست.»
آهو کوچولو خجالت كشيد كه بازهم بگويد نه من نمیآیم و میترسم. برخاست و با ترسولرز دنبال جغد به راه افتاد. آنها رفتند و رفتند تا به دشت و تپه رسيدند. خانم و آقاي آهو و چند حيوان ديگر مشغول تماشاي آسمان بودند. آنها وقتیکه ديدند جغد آهو كوچولو را پيش آنها آورده، خوشحال شدند و از او تشكر كردند. جغد پیر به آهو کوچولو گفت: «تو هم اينجا بنشين و آسمان را نگاه كن.»
آهو كوچولو سرش را بلند كرد و به آسمان خيره شد. او هزاران ستارهی روشن و نوراني را ديد كه مثل تکههای الماس در آسمان میدرخشیدند. هلال ماه در ميان ستارگان به چشم میخورد. تكه ابري بهآرامی از مقابل ستارهها میگذشت و ستارههایی كه پشت آن پنهان میشدند، پس از لحظهای بيرون میآمدند و چشمك میزدند. گاهي چندين شهاب در آسمان ظاهر میشدند و مثل شمعي كه با وزش نسيم خاموش شود، خاموش میشدند.
همهی حيوانات روي تپه، ساكت و آرام به آسمان مینگریستند. آهو كوچولو كه از ديدن شهابها هیجانزده شده بود از جغد پرسيد: «اين شمعهای روشن توي آسمآنچه میکنند؟ كي آنها را روشن و خاموش میکند؟»
جغد پير خنديد و گفت: «اینها شمع نيستند، شهاباند. چيزهايي شبيه ستارهاند منتها خيلي کوچکتر، میخواهند روي زمين بيفتند اما همینکه به زمين نزديك میشوند از بين میروند.»
آهو کوچولو گفت: «من خيال كردم در آسمان جشن تولد گرفتهاند. گفتم شايد اینها شمعهای تولد هستند و كساني كه آن بالا توي آسمان خانه دارند، آنها را خاموش میکنند.»
جغد پير دانا بازهم خنديد و گفت: «چه بامزه! پس تو فكر میکردی امشب در آسمان جشن تولد گرفتهاند؟» آهو گفت: «بله». جغد دانا گفت: «حالا كه آسمان شب را ديدي فهميدي كه چقدر زيباست و تاريكي هم هيچ ترسي ندارد؟»
آهو كوچولو سرش را تكان داد. جغد به ستارهها اشاره كرد و گفت: «ببين به نظرمي رسد بعضي از ستارهها چشمك میزنند. گروههایی از ستارهها به طرز جالبي كنار هم قرارگرفتهاند و شكل خاصي دارند. آدمها در مورد ستارهها خيلي چيزها میدانند. آنها با وسايل مخصوصي به ستارهها نگاه میکنند تا چيزهاي بيشتري راجع به آنها بدانند.»
آهو كوچولو گفت: «اگر آدمها همهاش به فكر شكار حیوانها نبودند، خيلي خوب بود! شايد آنوقت من هم میتوانستم دربارهی آسمان و ستارهها چيزهايي از آنها بپرسم.»
جغد پیر گفت: «اما مواظب باش هرگز چنين كاري نكني، چون آدمها تو را میگیرند و خدا میداند كه چه بلايي ممكن است سرت بياورند.»
آهو كوچولو پرسيد: «راستي اين آسمان و ستارهها را چه كسي درست كرده است؟» جغد جواب داد: «خداي توانا آنها را آفريده است.» بعد به آسمان اشاره كرد و گفت: «آسمان در شب سياه ديده میشود. ستارهها مثل دانههای الماس براق میدرخشند. درست مثل جواهراتي كه روي يك صفحهی سياه مخملي چيده باشند. به نظر من هیچچیز بهاندازهی منظرهی آسمان در شب زيبا نيست. براي همين شبها بيدار میمانم و به آسمان نگاه میکنم و بر آفريدگاري كه اینهمه زيبايي و عظمت را آفريده، درود میفرستم.»
ساعتها گذشت. خانم و آقاي آهو، جغد پير و آهو كوچولو و حيوانات ديگري كه براي تماشاي آسمان آمده بودند، خسته شدند و بهسوی جنگل به راه افتادند تا به لانههایشان بروند و بخوابند. آهو كوچولو خيلي خوشحال بود. او به آسمان و زمين نگاه میکرد و از تماشاي ستارهها و آسمان و کرمهای شبتاب روي درختان جنگل و صداي شرشر آب رودخانه لذت میبرد. وقتي آهوها به لانه رسيدند، از جغد پير دانا تشكر و خداحافظي كردند. جغد هم رفت تا موشي شكار كند و بخورد.
آن شب آهو كوچولو خوابيد و خوابهای قشنگي ديد. خواب ديد جغد پير نردباني آورد و روي تپه گذاشت. آهو كوچولو از آن نردبان بالا رفت تا به هلال ماه رسيد. ماه به او گفت: «بيا اينجا پشت من بنشين.» آهو کوچولو هم رفت و بر پشت ماه نشست. از آن بالا ستارهها را ديد كه میخندیدند و به او چشمك میزدند. ناگهان نگاه او به زير پايش افتاد. زمين زير پايش بسيار كوچك ديده میشد. سر آهو كوچولو با ديدن زمين گيج رفت و از پشت ماه سُر خورد و افتاد. در هوا چرخيد و چرخيد و روي تپّه افتاد. چشمانش را باز كرد و ديد توي لانهاش خوابيده است. نفس راحتي كشيد. برخاست و از لانه بيرون رفت.
نور طلايي خورشيد از لابهلای شاخ و برگ انبوه درختان به چشم میخورد. پرندهها آواز میخواندند و حيوانات در حال رفتوآمد در جنگل بودند. آهو كوچولو مدتي به آسمان و درختان سرسبز جنگل نگاه كرد. با خودش گفت: «چه منظرهی زيبايي! روز هم زيباست، درست مثل شب. امّا شب سكوت و آرامش به همراه دارد.»
آن روز آهو كوچولو شاد و خندان در جنگل میگشت و میخواند:
من امروز خيلي شادم از رنج و غم آزادم
شب كه هوا تاريك بود هلال ماه باريك بود
من آسمان را ديدم از آن ستاره چيدم
شهاب ديدم فراوان در آسمان نمايان
از پشت ابر پاره چشمك میزد ستاره
اين خورشيد درخشان شبها كجاست پنهان؟
اين آسمان آبي شب میشود مهتابي
در دل اين آسمان ستارههای رخشان
شبيه خرده الماس مثل شکوفهی ياس
وَه كه چه نوري دارند! چه راه دوري دارند!
خداي من خداي پاك خالق اين زمين و خاك
اين آسمان را آفريد آب روان را آفريد
به آسمان ستاره داد جلوه به ابر پاره داد
با اين دو چشم بينا مینگرم به دنيا
دنياي ما كه زيباست نشان لطف خداست
بله بچهها، آهو كوچولو فهميده بود كه شب و روز و زمين و آسمان پر از رمز و راز را خداي دانا و توانا آفريده است. او ديگر از تاريكي نمیترسید. گاهي شبها همراه جغد دانا به دشت میرفت تا زیباییهای شب را ببيند و لذّت ببرد.
جغد هم به او ياد داد كه هميشه به دنبال دانستن باشد. خوب ببيند، خوب بشنود و دربارهی آنچه میبیند خوب فكر كند. چيزهايي را كه نمیداند از كساني كه میدانند بپرسد و بيهوده از چیزی نترسد.
پايان
(این نوشته در تاریخ 20 سپتامبر 2021 بروزرسانی شد.)