قصه کودکانه آموزنده
چه خانه زیبایی!
در زندگی نیت خیر و فکر سازنده داشته باش!
– برگرفته از کتاب: قصه گویی ـ جلد سوم
یک روز گرم تابستان، مگس کوچولو دنبال یک جای خنک میگشت تا کمی استراحت کند. کوزهای پیدا کرد که گوشهای افتاده بود. توی کوزه رفت و دراز کشید و با خودش گفت: «چه جای خنک خوبی!»
آنوقت بیرون پرید و چند تا چوب زیر کوزه گذاشت تا باد کوزه را تکان ندهد.
چیزی نگذشت که موش از راه رسید و گفت: «کی توی این خانه زندگی میکند؟»
مگس از کوزه بیرون آمد و گفت: «من، مگس وزوزی. تو هم بیا و با من زندگی کن.»
موش خوشحال شد و توی کوزه رفت؛ اما کوزه تاریک بود. موش یک پنجره برای کوزه درست کرد. کارش تمام نشده بود که قورباغه از راه رسید و گفت: «چه خانهی زیبایی! کی توی این خانه زندگی میکند؟»
مگس گفت: «من مگس وزوزی.»
موش گفت: «موش جونده. تو کی هستی؟»
قورباغه گفت: «من هم قورباغهی قورقوری هستم.»
موش گفت: «تو هم بیا و با ما زندگی کن.»
قورباغه خوشحال شد و توی خانه رفت و گفت: «خانهی خوب و راحتی است؛ اگر چند پله داشت، راحتتر هم میشد.»
قورباغه برای کوزه چند پله درست کرد. کارش تمام نشده بود که خارپشت از راه رسید و گفت: «چه خانهی زیبایی! کی توی این خانه زندگی میکند؟»
مگس گفت: «مگس وزوزی.»
موش گفت: «موش جونده.»
قورباغه گفت: «قورباغهی قورقوری تو کی هستی؟»
خارپشت گفت: «من هم خارپشت تیغ تیغی هستم.»
قورباغه گفت: «تو هم بیا و با ما زندگی کن.»
خارپشت توی خانه رفت و گفت: «خانهی خیلی خوبی است؛ فقط یک باغچه کم دارد.»
خارپشت برای خانه یک باغچهی قشنگ درست کرد. کارش تمام نشده بود که خرگوش از راه رسید و گفت: «چه خانهی زیبایی! کی توی این خانه زندگی میکند؟»
مگس گفت: «مگس وزوزی.»
موش گفت: «موش جونده.»
قورباغه گفت: «قورباغهی قورقوری.»
خارپشت گفت: «خارپشت تیغ تیغی. تو کی هستی؟»
خرگوش گفت: «من هستم، خرگوش جهنده.»
خارپشت گفت: «تو هم بیا و با ما زندگی کن.»
خرگوش توی خانه رفت و گفت: «خانهی خوبی است؛ اما کمی تنگ.»
خرگوش رفت و بالای کوزه یک اتاق زیبا درست کرد. کارش تمام نشده بود که کلاغ از راه رسید و گفت: «چه خانهی زیبایی! کی توی این خانه زندگی میکند؟»
مگس گفت: «مگس وزوزی.»
موش گفت: «موش جونده.»
قورباغه گفت: «قورباغهی قورقوری.»
خارپشت گفت: «خارپشت تیغ تیغی.»
خرگوش گفت: «خرگوش جهنده. تو کی هستی؟»
کلاغ گفت: «من هستم. کلاغ قارقاری.»
خرگوش گفت: «تو هم بیا و با ما زندگی کن.»
کلاغ توی کوزه رفت و گفت: «خانهی خوبی است؛ اما زمستانها سرد میشود.»
کلاغ یک بخاری برای خانه درست کرد و دودکشی هم روی سقفش گذاشت. کارش تمام نشده بود که سروکلهی خرس پیدا شد و گفت: «به، به! چه کوزهی خوبی. این کوزه را برمیدارم و عسلهایم را توی آن میریزم.»
مگس، وزوزی، موش جونده، قورباغهی قورقوری، خارپشت تیغ تیغی، خرگوش جهنده و کلاغ قارقاری حرفهای خرس را شنیدند و فریاد زدند: «نه، نه، این خانهی ماست. نمیبینی چقدر زیباست.»
خرس به دادوفریاد آنها گوش نکرد و پایش را توی باغچه گذاشت؛ اما تیغهای خارپشت تیغ تیغی به پایش فرورفت. خرس از پلههای خانه بالا رفت. قورباغهی قورقوری جلویش به هوا جست زد و او را ترساند. خرس عقب عقب رفت و از روی پلهها افتاد؛ اما زود بلند شد و دودکش بخاری را گرفت تا کوزه را بلند کند. کلاغ قارقاری به پنجههای او نوک زد. خرس دستش را عقب کشید، موش سرش را از پنجره بیرون آورد و او را گاز گرفت. مگس هم توی گوشش رفت و وزوز کرد. خرس از درد و ناراحتی بالا و پایین پرید و پا گذاشت به فرار.
از آن به بعد، مگس و موش و قورباغه و خارپشت و خرگوش و کلاغ توی خانهی زیبایشان به خوبی و خوشی زندگی کردند.
پیام قصه
هر کس با نظر و نیتی خاص وارد یک جمع میشود؛ اگر این نظر و نیت خیر باشد، شرایط موجود را بهبود میبخشد. وگرنه آنچه را که هست نیز از بین میبرد.
در قصهی «چه خانه زیبایی» هر کس که میآید، چیزی به خانه اضافه میکند؛ فقط خرس که برای تصاحب آمده است، دست به خرابکاری میزند؛ اما ساکنان کوزه او را فراری میدهند.
سؤالها
۱. مگس کوچولو چه چیزی پیدا کرد؟
۲. وقتی موش آمد، چه کرد؟
۳. قورباغه، خارپشت، خرگوش و کلاغ چه کردند؟
۴. خرس میخواست چه بکند؟