قصه کودکانه آموزنده: پنیر در چاه / عاقبت حرص و طمع 1

قصه کودکانه آموزنده: پنیر در چاه / عاقبت حرص و طمع

قصه کودکانه آموزنده

پنیر در چاه

عاقبت حرص و طمع

– بازنویسی: سید حسن ناصری – احمد باقری نژاد
– برگرفته از: قصه های رنگارنگ 10

به نام خدا

یک شب مهتابی، روباه باهوشی دید که گرگی به طرفش می‌آید. روباه حدس زد که گرگ گرسنه است و می‌خواهد او را بخورد.

بنابراین زود نقشه‌ای کشید. جلو رفت و به گرگ گفت: «قربان! من یک تکه پنیر بزرگ پیدا کرده‌ام. ممکن است به من کمک کنید آن را از توی چاه بیرون بیاورم؟»

گرگ پیش خودش گفت: «یک‌کم صبر می‌کنم، بعد هم پنیر را می‌خورم و هم روباه را!»

گرگ پیش خودش گفت: «یک‌کم صبر می‌کنم، بعد هم پنیر را می‌خورم و هم روباه را!»

گرگ وقتی توی چاه را نگاه کرد، پنیر گرد و سفیدی را دید. دهانش آب افتاد و به روباه گفت: «با سطل به داخل چاه برو و پنیر را بیرون بیاور.»

اما روباه قبل از این‌که به ته چاه برسد، فریاد زد: «قربان، پنیر خیلی سنگین است. من زورم نمی‌رسد آن را بالا بیاورم.»

گرگ که خیلی گرسنه بود، باعجله روباه را بالا کشید و خودش توی سطل پرید و پایین رفت و چند دقیقه بعد، توی آب چاه غرق شد.

بچه‌ها حتماً متوجه شده‌اید، پنیری که گرگ نادان در چاه دیده بود، در اصل عکس ماه بود که توی آب افتاده بود.

متن پایان قصه ها و داستان



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *