قصه کودکانه آموزنده
پنیر در چاه
عاقبت حرص و طمع
– برگرفته از: قصه های رنگارنگ 10
یک شب مهتابی، روباه باهوشی دید که گرگی به طرفش میآید. روباه حدس زد که گرگ گرسنه است و میخواهد او را بخورد.
بنابراین زود نقشهای کشید. جلو رفت و به گرگ گفت: «قربان! من یک تکه پنیر بزرگ پیدا کردهام. ممکن است به من کمک کنید آن را از توی چاه بیرون بیاورم؟»
گرگ پیش خودش گفت: «یککم صبر میکنم، بعد هم پنیر را میخورم و هم روباه را!»
گرگ وقتی توی چاه را نگاه کرد، پنیر گرد و سفیدی را دید. دهانش آب افتاد و به روباه گفت: «با سطل به داخل چاه برو و پنیر را بیرون بیاور.»
اما روباه قبل از اینکه به ته چاه برسد، فریاد زد: «قربان، پنیر خیلی سنگین است. من زورم نمیرسد آن را بالا بیاورم.»
گرگ که خیلی گرسنه بود، باعجله روباه را بالا کشید و خودش توی سطل پرید و پایین رفت و چند دقیقه بعد، توی آب چاه غرق شد.
بچهها حتماً متوجه شدهاید، پنیری که گرگ نادان در چاه دیده بود، در اصل عکس ماه بود که توی آب افتاده بود.