قصه-کودکانه-اموزنده-میهمان-روباه

قصه کودکانه آموزنده: میهمان روباه / گاهی باید حیله و مکر مثبت داشت

قصه کودکانه آموزنده

میهمان روباه

گاهی باید حیله و مکر مثبت داشت 

– ترجمه آزاد: زهره پریرخ
– منبع: قصه گویی ـ جلد چهارم

به نام خدا

یکی بود یکی نبود. توی یک جنگل پر از درخت، خرس و گرگ و روباهی زندگی می‌کردند. روباه از دست خرس و گرگ بیچاره شده بود؛ چون هرچه شکار می‌کرد، آن دو به‌زور از او می‌گرفتند و روباه همیشه گرسنه می‌ماند.

روزی از روزها، روباه، اردکی را شکار کرد. وقتی داشت بی‌سروصدا به لانه برمی‌گشت، یک گربه‌ی سیاه پشمالو دید. جلو رفت و گفت: «آهای گربه‌ی عزیز، چه روز خوبی به جنگل آمده‌ای! بیا. بیا به لانه‌ی من برویم و میهمان من باش.»

گربه میومیو کرد و دمش را پیچ‌وتاب داد و کمی عقب عقب رفت؛ اما چون گرسنه بود، دنبال روباه راه افتاد.

روباه گربه را به لانه برد و گفت: «گربه‌ی عزیز، همین‌جا صبر کن. من خیلی زود با شکارهای بزرگ‌تر و خوشمزه‌تر برمی‌گردم.»

آن‌وقت اردک را برداشت و به‌طرف لانه‌ی گرگ رفت. گرگ او را دید و فریاد زد: «آهای روباه، آن اردک را کجا می‌بری؟»

روباه گفت: «این اردک، غذای کوچکی برای یک گربه‌ی گرسنه است. این گربه از جنگل‌های سیاه آمده است و میهمان من است. دندان‌هایش از دندان‌های گرگ هم تیزتر است.»

گرگ که تابه‌حال اسم گربه را نشنیده بود غرید و گفت: «گربه؟ باید کاری کنی تا او را ببینم.»

روباه گفت: «گربه حیوان بداخلاقی است. اگر از کسی خوشش نیاید، با دندان‌هایش او را تکه‌تکه می‌کند. شکار خوبی پیدا کن و جایی بگذار تا گربه آن را ببیند. خودت هم یک‌گوشه پنهان شو تا گربه را ببینی.»

گرگ دنبال شکار رفت و روباه به‌طرف لانه‌ی خرس راه افتاد. خرس او را دید و فریاد زد: «آهای روباه، آن اردک را کجا می‌بری؟»

روباه گفت: «این اردک، غذای کوچکی برای یک گربه‌ی گرسنه است. این گربه از جنگل‌های سیاه آمده است و میهمان من است. چنگال‌هایش از چنگال‌های یک خرس هم قوی‌تر است.»

خرس که تابه‌حال گربه ندیده بود گفت: «گربه؟ باید کاری کنی تا او را ببینم.»

روباه گفت: «گربه حیوان بداخلاقی است. اگر از کسی خوشش نیاید، با چنگال‌هایش او را تکه‌تکه می‌کند. شکار خوبی پیدا کن و جایی بگذار تا گربه آن را ببیند. خودت هم یک‌گوشه پنهان شو تا گربه را ببینی.»

خرس دنبال شکار رفت. روباه هم به لانه برگشت.

چیزی نگذشت که سروکله‌ی گرگ و خرس با دو شکار بزرگ دوروبر لانه‌ی روباه پیدا شد. خرس گفت: «مهمان روباه را دیده‌ای؟»

گرگ گفت: «نه؛ اما آمده‌ام تا ببینمش.»

خرس بالای درخت رفت. گرگ هم لای برگ‌هایی که زیر درخت ریخته بود، پنهان شد.

خرس از بالای درخت فریاد زد: «آمدند، آمدند! کاشکی می‌توانستی گربه را ببینی، خیلی کوچک است…»

در همین وقت، گربه شکارهایی که خرس و گرگ آورده بودند را دید. دمش را خم کرد و روی شکارها پرید و با چنگ و دندان شروع کرد به خوردن.

خرس گفت: «خیلی بزرگ نیست، اما اشتهایش زیاد است. چهار برابر ما می‌تواند بخورد. می‌ترسم با این شکارها سیر نشود و ما را هم بخورد.»

گرگ که می‌خواست گربه را ببیند، آهسته سرش را از زیر برگ‌ها بیرون آورد. گربه صدای خش و خش برگ‌ها را شنید و فکر کرد یک موش زیر برگ‌ها می‌دود. روی برگ‌ها پرید و با چنگال‌هایش برگ‌ها را این‌طرف و آن‌طرف زد. چنگال‌های گربه به صورت گرگ خورد، گرگ ترسید و بلند شد و فرار کرد.

گربه که از دیدن گرگ ترسیده بود، جیغ کشید و از درختی که خرس روی آن نشسته بود، بالا رفت. خرس فکر کرد گربه می‌خواهد او را بخورد. از درخت پایین پرید و پا گذاشت به فرار. گربه هم از این شاخه به آن شاخه پرید و به‌طرف لانه‌ی روباه فرار کرد.

وقتی گرگ و خرس رفتند، روباه هم شکارها را برداشت و به لانه رفت.

آن روز روباه و مهمانش با خیال راحت یک غذای سیر خوردند.

متن پایان قصه ها و داستان

پیام قصه:

در بیشتر قصه‌ها، روباه مکار و موذی، دیگران را گول می‌زند تا به چیزی دست یابد.

اما در قصه‌ی «میهمان روباه» حیله‌گری روباه و حوادث پیش‌بینی‌نشده‌ی دیگر، وسیله‌ی نجاتش از دست گرگ و خرس می‌شود.

 

سؤال‌ها:

۱. چرا روباه می‌خواست از دست گرگ و خرس راحت شود؟
۲. چرا روباه گربه را به لانه‌اش دعوت کرد؟
۳. چه شد که گرگ از زیر برگ‌ها بیرون دوید؟



دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *