قصه کودکانه آموزنده
خاله گنجشکه و ننه کلاغه
آینده نگر باشیم تا به مشکل برنخوریم
– منبع: قصه گویی ـ جلد چهارم
یکی بود، یکی نبود. توی یک درختزار، خاله گنجشکه و ننه کلاغه همسایه بودند. خاله گنجشکه اهل کار بود. از صبح تا شب به فکر تمیز کردن لانه و جمعآوری دانه بود؛ اما ننه کلاغه سربههوا بود. دل به کار نمیداد. از صبح تا شب با جوجههایش بازی میکرد. نه به فکر برف و باران بود، نه به فکر دانه و لانه.
یک روز پاییز، خاله گنجشکه رفت به ننه کلاغه سر بزند. تا نشست، باد آمد و سقف لانهی ننه کلاغه بالا و پایین رفت و تقتق صدا کرد. خاله گنجشکه گفت: «پاییز است، برگها ریزان است، بعد هم فصل برف و باران است. باید به فکر یک لانهی گرمونرم باشیم. سقف لانهی من هم چکه میکند، درش تقتق میکند.»
ننه کلاغه، نگاه به سقف لانهاش کرد و گفت: «راست میگویی، باید به فکر یک لانهی تازه باشیم.»
خاله گنجشکه با خوشحالی گفت: «تو لانهات را با چی میسازی؟»
ننه کلاغه جواب داد: «با کاه، یک لانهی گرمونرم با کاه.»
خاله گنجشکه گفت: «لانهی کاهی که لانه نمیشود. باد که بیاید، کاه را با خودش میبرد.»
ننه کلاغه پذیرفت: «خب، با پشم درست میکنم؛ یک لانهی گرمونرم با پشم.»
خاله گنجشکه گفت: «لانهی پشمی گرمونرم است؛ اما زمستان، برف و باران میآید، پشم خیس میشود و هر کار بکنی، خشک نمیشود.»
ننه کلاغه، فکری کرد و گفت: «پس لانهام را با برگ چنار درست میکنم؛ یک لانهی گرمونرم با برگ چنار.»
خاله گنجشکه گفت: «برگ چنار خشک میشود و ترک میخورد، آنوقت توی لانهات، هزارتا سوراخ پیدا میشود. من که لانهام را با سنگ و گل درست میکنم تا خوب و محکم باشد.»
ننه کلاغه گفت: «چی؟ با سنگ و گِل؟ کی سنگ جمع کند؟ کی گل درست کند؟ من که لانهام را با برگ چنار درست میکنم.»
هرچه خاله گنجشکه گفت: «لانهی برگ چناری، لانه نمیشود.» به گوش ننه کلاغه نرفت که نرفت. وقت رفتن، خاله گنجشکه، خسته و عصبانی گفت: «هر کاری دلت میخواهد بکن؛ اما هرچه دیدی از چشم خودت دیدی.»
خاله گنجشکه رفت و لانهاش را با گل و سنگ درست کرد. ننه کلاغه هم با برگ چنار. مد
متی گذشت. زمستان از راه رسید. برگهای چنار خیلی وقت بود که خشک خشک شده بودند و ترک خورده بودند. هزارتا سوراخ توی لانهی ننه کلاغه پیدا شده بود. باد میوزید، توی لانه طوفان میشد؛ برف که میبارید، کولاک میشد؛ سقف لانهاش چکه میکرد. جوجههای ننه کلاغه خیس میشدند و از سرما میلرزیدند.
ننه کلاغه که دید چیزی نمانده همه از سرما یخ بزنند، جوجههایش را به منقار گرفت و با خجالت به در لانهی خاله گنجشکه رفت. در زد و گفت: «برگهای چنار خشک شدهاند؛ ترک خوردهاند؛ هزارتا سوراخ توی لانهام پیدا شده است. باد که میآید، توی لانهام طوفان میشود. برف که میآید، توی لانهام کولاک میشود. جوجههایم سرما خوردهاند، در را باز کن.»
خاله گنجشکه گفت: «برگهای چنار خشک شدهاند؛ ترک خوردهاند؛ هزارتا سوراخ توی لانهات پیدا شده، اما من در را باز نمیکنم.»
ننه کلاغه جوجه به منقار، با گریه و زاری این در را زد و آن در را زد، به همهجا سر زد؛ اما جایی پیدا نکرد. دوباره رفت سراغ خاله گنجشکه. در زد و گفت: «هزارتا سوراخ توی لانهام پیدا شده؛ باد که میآید، توی لانهام طوفان میشود. برف که میآید، توی لانهام کولاک میشود. جوجههایم سرما خوردهاند، قبایم از دستم رفت. در را باز کن.»
خاله گنجشکه با ناراحتی گفت: «توی لانهات هزارتا سوراخ پیدا شده، جوجههایت سرما خوردهاند، قبایت از دستت رفت؛ اما من در را باز نمیکنم. چرا به حرف من گوش نکردی؟»
ننه کلاغه یک بار دیگر جوجه به منقار رفت تا جایی پیدا کند و لانهای درست کند؛ اما هوا سرد بود، باد میوزید، باران میبارید، جوجهها گرسنه بودند و قارقار میکردند.
ننه کلاغه دید چارهای ندارد؛ بازهم خسته و گرسنه، درِ لانهی خاله گنجشکه را زد و گفت: «ننه کلاغه خسته شده و جوجههایش از گرسنگی ناله میکنند. در را باز کن.»
خاله گنجشکه دیگر طاقت نیاورد و در را باز کرد، شامی درست کرد و سر سفره گذاشت. ننه کلاغه و جوجههایش شام خوردند. گرم شدند و خوابشان گرفت. ننه کلاغه با خجالت گفت: «حالا من و جوجههایم کجا بخوابیم.»
خاله گنجشکه گفت: «روی کیسهی برنج بخوابید.»
ننه کلاغه گفت: «نه، برنج برکت است.»
خاله گنجشکه گفت: «توی سبد زغال بخوابید؟»
ننه کلاغه گفت: «نه، سیاه میشویم.»
خاله گنجشکه گفت: «روی دیگ بخوابید.»
ننه کلاغه گفت: «نه، تکان بخوریم و نفس بکشیم سروصدا میشود.»
خاله گنجشکه گفت: «خب، بیایید کنار من بخوابید.»
ننه کلاغه خوشحال شد. جوجههایش را زیر پر و بالش گرفت و کنار خاله گنجشکه خوابید.
پیام قصه:
کسی که آیندهنگر است، کمتر از کسی که فقط به حال نظر دارد، شکست میخورد و کمتر دچار آهوافسوس میشود.
در قصهی «خاله گنجشکه و ننه کلاغه» آیندهنگری خاله گنجشکه نهتنها خودِ او را از سرمای زمستان حفظ میکند؛ ننه کلاغه را هم نجات میدهد.
سؤالها:
- خاله گنجشکه از صبح تا شب چه میکرد؟ ننه کلاغه چه میکرد؟
- ننه کلاغه میخواست لانهاش را با چه چیزهایی بسازد؟ خاله گنجشکه لانهاش را با چه ساخت؟
- زمستان چه بلایی بر سر لانهی ننه کلاغه آمد؟