قصه-کودکانه-آدم‌آهنی-جادویی-کاور

قصه کودکانه: آدم‌ آهنی جادویی درباره دانش آموز تنبلی که دوست نداشت مشق بنویسید

قصه کودکانه پیش از خواب

آدم‌آهنی جادویی

گردآوری و بازنویسی: حسن ناصری

جداکننده متن Q38

به نام خدا

دانش‌آموزی بود که درس‌ومشق را دوست نداشت. دانش‌آموز تنبل همیشه پیش خودش می‌گفت: «کاشکی یک آدم‌آهنی داشتم تا همیشه تکالیفم را انجام می‌داد!»

یک شب فرشته‌ی آرزوها در مقابلش ظاهر شد و گفت: «من به تو یک آدم‌آهنی جادویی می‌دهم تا تکالیف مدرسه‌ات را انجام دهد. غذای این آدم‌آهنی خنده‌ی بچه‌هاست. تو فقط باید بخندی تا آدم‌آهنی سیر شود.»

 

قصه-کودکانه-آدم‌آهنی-جادویی

دانش‌آموز تنبل با خوش‌حالی قبول کرد. هفته‌ی اول خیلی خوب بود. هرروز آدم‌آهنی تکالیف پسرک را انجام می‌داد و در عوض پسر تنبل هم کلی برای آدم‌آهنی می‌خندید و بقیه‌ی روز را بازی می‌کرد؛ اما دانش‌آموز تنبل کم‌کم از این وضع خسته شد. چون مجبور بود هرروز زورکی بخندد و آن‌قدر خندید و خندید تا این‌که مریض شد.

یک شب فرشته‌ی مهربان دوباره ظاهر شد و به او گفت: «من آدم‌آهنی را با خودم می‌برم. حالا فهمیدی هر کاری به‌اندازه‌اش خوب است!»

از آن روز به بعد دانش‌آموز بیشتر از همیشه درس خواند و شاگرد اول کلاس شد. حالا او هر وقت دلش می‌خواست می‌خندید و هر وقت تکالیفش تمام می‌شد بازی می‌کرد.



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *