قصه-کودکانه-قبل-از-خواب-کودکان-خروسِ-خاله-مهربان

قصه کودکانه‌ی: خروسِ خاله مهربان || با همدیگر لجبازی نکنیم!

قصه کودکانه‌ی
خروسِ خاله مهربان

قصه کودکانه پیش از خواب برای کودکان و کوچولوهای پیش دبستانی
ایپابفا: سایت کودکانه‌ی قصه، داستان و کتاب کودک

به نام خدا

یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچ‌کس نبود.

سال‌ها پیش در یک روستا یک خاله مهربان بود که یک خروس داشت. خروس، خاله مهربان را خیلی دوست می‌داشت. خاله مهربان هم خروس را خیلی دوست می‌داشت. برای چی؟ برای آنکه خروس هرروز صبح می‌خواند یا قوقولی‌قوقو می‌کرد و خاله مهربان از خواب بیدار می‌شد.

یک روز که خاله مهربان توی آفتاب نشسته بود و برای پختن آش، نخودها را پاک می‌کرد، یک‌دفعه دید موشی از کنار او فرار کرد و رفت. خاله مهربان بلند شد و به دنبال موش دوید؛ ولی موش از او زرنگ‌تر بود، رفت توی یک سوراخ و دیگر بیرون نیامد.

خروس گفت: «چی بود؟ چی شد خاله مهربان؟»

خاله مهربان ‌که خسته هم شده بود گفت: «یک موش بود. آمده بود تا نخودهای آش را بخورد.»

خروس فکری کرد و گفت: «من می‌توانم او را از خانه بیرون کنم!»

خاله مهربان لبخندی زد و گفت: «نه خروس جان! کار گربه‌هاست که موش را از خانه بیرون کنند.»

بله… فردای آن روز خاله مهربان یک گربه به خانه آورد. این بار توی آفتاب، سرگرم پاک کردن لوبیا شد؛ ولی تا موش از لانه‌اش بیرون آمد، گربه دوید و میومیو کرد؛ موش ترسید و فرار کرد. خاله مهربان خوش‌حال شد و با خنده گفت: «آفرین گربه‌ی خوب، با بودن تو، دیگر موش‌ها کاری با من ندارند.»

هنوز حرف خاله مهربان تمام نشده بود که خروس روی دیوار، بلند قوقولی‌قوقو کرد. خاله مهربان سرش را رو به آسمان کرد و دید نزدیک ظهر شده. بعد از جایش بلند شد و توی اتاق رفت. با رفتن خاله مهربان، گربه پای دیوار رفت و صدا زد: «آهای این صداها چی بود؟ چرا قوقولی‌قوقو کردی؟»

خروس گفت: «تو چرا میومیو کردی؟»

گریه گفت: «من میومیو کردم تا موش فرار کند، دیدی خاله مهربان چه قدر خوش‌حال شد!»

خروس گفت: «خب من هم قوقولی‌قوقو کردم تا خاله مهربان بداند که ظهر شده، گوش کردی چی گفتم؟»

گربه گفت: «ولی اگر تو بازهم قوقولی‌قوقو کنی، من دیگر میومیو نمی‌کنم.»

خروس گفت: «من هم اگر میومیوی تو را بشنوم دیگر صدایم درنمی‌آید.»

فردای آن روز خاله مهربان داشت عدس پاک می‌کرد که موش آمد و چند تا عدس برداشت و رفت. گربه فقط نگاه کرد و صدایش هم درنیامد. خاله مهربان یک‌دفعه از جا پرید و صدا زد و گفت: «چی شد گربه؟ چرا میومیو نکردی؟»

گریه گفت: «برای اینکه خروس قوقولی‌قوقو می‌کند.»

خاله مهربان نگاهی به آسمان انداخت و گفت: «ظهر شد، صبح هم که دیر از خواب بیدار شدم. چرا قوقولی‌قوقو نکردی خروس؟»

خروس گفت: «برای آنکه گربه میومیو می‌کند.»

خاله مهربان فکر کرد و گفت: «آهان، حالا فهمیدم! پس شما دو تا باهم لج بازی می‌کنید.»

خروس گفت: «من درست می‌گویم!»

گربه گفت: «من درست می‌گویم!»

خاله مهربان گفت: «آن‌ها که باهم لجبازی می‌کنند درست نمی‌گویند.»

بعد رو به خروس کرد و گفت: «گربه‌ها میومیو می‌کنند، مرغ‌ها قدقد می‌کنند، گنجشک‌ها جیک‌جیک می‌کنند، هر حیوانی صدایی دارد. همه‌ی صداها هم قشنگ است.»

گربه گفت: «حالا ما چه‌کار کنیم خاله مهربان؟»

خاله مهربان گفت: «باهم دوست باشید تا من هم شما را دوست داشته باشم.»

در این وقت یک‌دفعه گربه دوید و میومیو کرد. موش که از لانه‌اش بیرون آمده بود، فرار کرد. خروس نگاهی به آسمان انداخت، بال‌هایش را تکان داد و قوقولی‌قوقو کرد.

خاله مهربان خندید و به‌طرف اتاقش رفت.

بعد هم جانم برایت بگوید که قصه‌ی ما به سر رسید، کلاغه به خانه‌اش نرسید. بالا که بود، برف بود؛ پایین که آمد، آب شد؛ دیگر وقت خواب شد.

(این نوشته در تاریخ 20 سپتامبر 2021 بروزرسانی شد.)



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *