کتاب قصه کودکانه
ماجرای دوستی سنجابها و خاله خرسه
نقاشی: على ذوالفقاری
چاپ اول: ۱۳۷۱
تايپ، بازخوانی، ویرایش تصاوير و تنظيم آنلاين: انجمن تايپ ايپابفا
به نام خدا
زمستان سرد تازه تمام شده بود و نور روشن خورشید بهاری همه جای جنگل را پر کرده بود. وقتی خالهخرسه چشمهایش را باز کرد نگاهی به دورش کرد و گفت: «به، به… چه هوای خوبی، چه آفتابی…»
بعد از خواب زمستانی، حالا وقت آن رسیده بود که خالهخرسه دوباره کارش را شروع کند. اولین کار خالهخرسه این بود که خانهاش را تمیز کند.
به همین خاطر تصمیم گرفت که درودیوار خانهاش را رنگ بزند و بعد از دوستانش دعوت بکند تا به خانهاش بیایند. اما هر چه نشست و فکر کرد نفهمید که کار رنگ کردن را باید از کجا شروع کند و چه رنگی به درودیوار خانهاش بزند.
در همین موقع دوتا سنجاب قشنگ، که توی جنگل مشغول بازی بودند، چشمشان به خالهخرسه افتاد. وقتی دیدند خالهخرسه غمگین و غصهدار، جلوی در خانهاش نشسته است، بهطرف او رفتند و پرسیدند: «چی شده خالهخرسه؟! اتفاقی افتاده است؟!»
خالهخرسه گفت: «چیزی نشده است، من میخواهم درودیوار خانهام را رنگ بزنم. اما نمیدانم چکار باید بکنم. به درودیوار خانهام چه رنگی بزنم؟»
دو تا سنجاب خندیدند و گفتند: «اینکه غصه ندارد، همینالان میرویم و برایت رنگ میخریم!»
سنجابها، رفتند و چند تا قوطی رنگ و یک قلمموی گنده خریدند و برای خالهخرسه آوردند.
سنجابها قلممو را برداشتند و به دیوار اتاق خالهخرسه رنگ «زرد» زدند.
خالهخرسه گفت: «اجازه بدهید من هم رنگ بزنم…»
بعد خالهخرسه هم قلممو را برداشت و روی رنگ «زرد»، رنگ «آبی» کشید. یکمرتبه همه دیدند رنگ دیوار «سبز» شد…
وقتی رنگ «زرد» و «آبی» باهم قاطی شد، رنگ دیوار اتاق مثل برگ سبز درختان جنگل شد.
سنجابها بازهم قلممو را داخل قوطی رنگ «زرد» کردند و آن را به یکی دیگر از دیوارهای خانه خالهخرسه کشیدند… اما خالهخرسه هم که از رنگ کردن خوشش آمده بود، قلممو را برداشت و آن را داخل قوطی رنگ «قرمز» کرد و روی دیواری که به رنگ «زرد» بود کشید. وقتی رنگ زرد و قرمز باهم قاطی شدند، رنگ دیوار نارنجی شد… مثل رنگ نارنگی… مثل نارنج.
سنجابها که از دیدن رنگهای مختلف خوشحال شده بودند، رنگ در را «آبی» زدند.
خالهخرسه هم رنگ «قرمز» را روی رنگ آبی کشید…
سنجابها با تعجب دیدند که رنگ در «بنفش» شد. وقتی رنگ «قرمز» و «آبی» باهم قاطی شدند، رنگ «بنفش» درست شد. مثل رنگ بنفشههای لب جو.
سنجابها و خالهخرسه که از دیدن اینهمه رنگ خیلی خوشحال شده بودند، بقیه قوطیهای رنگ را روبه رویشان گذاشتند و در آنها را یکییکی باز کردند تا ببینند چه رنگهای دیگری دارند و با این رنگها چطور میشود رنگهای تازه درست کرد.
در یکی از قوطیها را که باز کردند، رنگ «سفید» بود. سفید مثل برف، مثل یک آدمبرفی…
قوطی بعدی را که باز کردند، رنگ «سیاه» بود، مثل زغال، مثل شب.
قوطیهای بعدی هم که رنگ «زرد» و «آبی» و «قرمز» بود.
رنگ زرد… مثل زردآلو… لیمو
رنگ آبی… مثل رنگ آسمان، رنگ دریا
رنگ قرمز… مثل گل سرخ… مثل سیب سرخ.
بعدازاینکه سنجابها و خالهخرسه درودیوار خانه را رنگ زدند، از دیدن این خانه رنگارنگ و قشنگ خیلی خوشحال شدند. خالهخرسه همان شب دوستان خودش را به خانهاش دعوت کرد و جلوی همه دوستانش از دوتا سنجاب خوب که به او کمک کرده بودند تشکر کرد. آن شب در خانه رنگارنگ خالهخرسه به همه خوش گذشت.
«پایان»
(این نوشته در تاریخ 25 فوریه 2024 بروزرسانی شد.)