قصه های قشنگ: هفت خواب وحشتناک / پایان تلخ دروغ گویی 1

 قصه های قشنگ: هفت خواب وحشتناک / پایان تلخ دروغ گویی

قشنگترین-قصه-های-فارسی-برای-کودکان-تصویر-جلد

 قصه های قشنگ فارسی برای کودکان

هفت خواب وحشتناک

پایان تلخ دروغ گویی

نویسنده: امیدعلی پوی پوی

برگرفته از کتاب: قشنگ ترین قصه‌های فارسی

جداکننده متن Q38

به نام خدا

در روزگاران پیش، حاکم مهربانی در ایران زندگی می‌کرد. او به همه‌ی مردم کمک می‌کرد و مردم هم او را دوست داشتند.

شبی از شب‌ها، حاکم، هفت ماجرای ترسناک و عجیب در خواب مشاهده کرد. او در اثر دیدن آن خواب‌های وحشتناک، دیگر تا صبح خواب به چشمش نیامد.

هنگامی‌که آفتاب از پشت کوه‌های بلند بیرون آمد، حاکم نیز فوراً همه‌ی موبدان و جادوگران را به نزد خویش احضار کرد و آنگاه گفت:

– ای موبدان و ای جادوگران، شب گذشته هفت ماجرای وحشتناک را در خواب دیده‌ام و از ترس تا صبح نتوانستم لحظه‌ای آسایش کنم. اکنون شما را به اینجا فراخوانده‌ام تا خواب مرا تعبیر کنید.

موبدان و جادوگران پرسیدند:

– فرمانروا به‌سلامت باد، خواب‌هایی که دیده‌اید چگونه بوده‌اند؟

حاکم گفت:

– نخستین خوابی که دیدم این بود که دو ماهی به رنگ سرخ روی دُم خود ایستاده بودند و به من نزدیک می‌شدند…من به‌محض دیدن این منظره از شدت ترس از خواب جستم و پس از لحظه‌ای دوباره خواب مرا در ربود.

در خواب دوم دو مرغابی دیدم. مرغابی‌ها پشت من روی زمین نشسته بودند؛ اما ناگهان به پرواز درآمدند و سپس در مقابل من روی زمین نشستند. من دوباره از خواب بیدار شدم. ولی پس از لحظه‌ای دوباره به خواب رفتم.

دفعه‌ی سوم در خواب دیدم که مار بزرگ و سیاهی خود را به پای چپم پیچیده است، وحشت کردم و از خواب پریدم؛ اما هنوز دقیقه‌ای از بیداریم نگذشته بود که دوباره به خواب رفتم.

دفعه‌ی چهارم حوض بزرگی را در خواب دیدم. آن حوض پر از خون بود و من در داخل خون، خود را شستشو می‌دادم. از شدت وحشت از خواب بیدار شدم؛ اما دوباره خواب به سراغم آمد و این بار شتر بزرگ و سفیدی را در خواب دیدم و دوباره از خواب پریدم. پس از دقیقه‌ای بازهم خوابم گرفت و این بار شیئی نورانی و درخشنده را بالای سر خود دیدم و برای ششمین بار از خواب پریدم. ولی دوباره به خواب رفتم و در دفعه‌ی هفتم، همه‌ی آن ماجراها را یک‌مرتبه‌ی دیگر در خواب دیدم. اکنون ای جادوگران و ای موبدان به من بگویید تعبیر این هفت خواب وحشتناک چیست؟

موبدان و جادوگران گفتند:

– به ما اجازه بدهید تا در گوشه‌ی خلوتی با یکدیگر مشاوره کنیم و سپس تعبیر خواب‌ها را به عرض برسانیم.

حاکم با مشاوره‌ی آنان موافقت کرد و جادوگران و موبدان در اتاق خلوتی رفتند و در آنجا به یکدیگر گفتند:

– این حاکم تابه‌حال عده‌ی زیادی از جادوگران و موبدان را به قتل رسانده است. اکنون موقع آن است که ما انتقام رفقای خود را از او بازستانیم.

موبدان و جادوگران نزد خود قرار گذاشتند که خواب‌های حاکم را به دروغ تعبیر نمایند و حقیقت را به او نگویند. آن‌ها پس‌ازآنکه این نقشه را کشیدند، به نزد حاکم رفتند. حاکم پرسید:

– بگویید ببینم تعبیر خواب‌های من چگونه است؟

موبدان و جادوگران گفتند:

– خواب‌هایی که شما دیده‌اید نشانه‌ی خطرات بزرگی است که حکومت شما را تهدید می‌کند. برای آنکه از این خطرات نجات پیدا کنید باید تمام گفته‌های ما را موبه‌مو عمل نمایید تا حکومت شما پابرجا باقی بماند.

حاکم با تعجب پرسید:

– چه‌کار باید انجام بدهم؟!

موبدان و جادوگران گفتند:

– اولین کار مهمی که باید انجام بدهی این است که بایست همسر خود را با شمشیر خویش از پای درآوری و آنگاه تمام اقوام و نزدیکان خویش را نیز باید با همان شمشیر از پای درآوری و بعد خون آن‌ها را در ظرف بزرگی بریزی و آنگاه بدن خود را در آن شستشو بدهی. پس از این کارها باید دو فیل سفید و دو شتر سفید خویش را که بسیار دوست می‌داری از بین ببری. اگر این کارهایی را که گفتیم عمل نمایی، حکومت تو از خطر نابودی نجات خواهد یافت؛ اما اگر این کارها را انجام ندهی، نه‌تنها خودت از بین خواهی رفت، بلکه فرمانروایی تو نیز نابود می‌شود.

حاکم از شنیدن این سخنان بسیار آشفته شد و از شدت عصبانیت از جا برخاست و فریاد زد:

– ساکت شوید، مگر دیوانه شده‌اید؟ چگونه من می‌توانم همسر خود را بدون دلیل از بین ببرم؟ چگونه می‌توانم اقوام و بستگان خود را نابود سازم؟ نه، حرف‌های شما به‌هیچ‌وجه نمی‌تواند مرا وادار به این کارها نماید.

موبدان و جادوگران گفتند:

– اگر این کارها را انجام ندهی باید در انتظار مرگ خویش باشی.

حاکم باخشم فریاد زد:

– ساکت شوید و از اینجا بیرون بروید.

موبدان و جادوگران همه از ترس، از نزد حاکم خارج شدند و او در اتاق خود تنها ماند…

حاکم از تعبیر موبدان و جادوگران، بسیار غمگین شده بود. او نمی‌دانست چه‌کار باید بکند. در سر دوراهی قرار گرفته بود و هر راهی که انتخاب می‌کرد به ضررش تمام می‌شد، زیرا نه می‌توانست فرمانروایی خویش را رها کند و نه می‌توانست زن و همسر و اقوام خویش را هلاک سازد. خلاصه، در اثر تعبیرهای دروغ جادوگران و موبدان، افکار حاکم به‌کلی مغشوش گشته بود. چند روز از این ماجرا گذشت؛ اما او همچنان متفکر و غمگین، در اتاق خویش نشسته بود و از آنجا خارج نمی‌شد.

حاکم، وزیری داشت که او را «بلار» وزیر می‌گفتند. بلار وزیر مرد دانشمند و باهوشی بود. او چون حاکم را در آن حال دید، متوجه شد که حتماً ماجرایی به وقوع پیوسته است. به این دلیل به نزد حاکم رفت و اجازه‌ی ورود خواست. حاکم به او اجازه‌ی ورود داد. بلار وزیر وقتی‌که به حضور حاکم رسید، ابتدا تعظیم کرد و بعد پرسید:

– عمر حاکم دراز باد، مرا ببخشید که مزاحم شدم. می‌خواستم سؤالی از شما بپرسم.

حاکم گفت:

– چه سؤالی داری؟

بلار وزیر گفت:

– چند روزی است که متفکر و غمگین به نظر می‌رسید. می‌خواستم بدانم که آیا گرفتاری و یا مشکلی برای شما پیش آمده است؟

حاکم گفت:

– متأسفانه باید بگویم که بله. مشکل عجیبی پیش آمده. ولی من نمی‌دانم چه باید بکنم.

بلار وزیر گفت:

– مشکلی که پیش آمد نموده، چگونه است؟

حاکم ماجرای خواب‌هایی را که دیده بود و همچنین تعبیرهایی که موبدان و جادوگران نموده بودند برای بلار وزیر شرح داد و بعد پرسید:

– حالا به نظر تو من باید چه‌کار کنم؟

بلار وزیر گفت:

– من پیرمردی را می‌شناسم که از همه‌چیز باخبر است و هر اتفاقی را قبل از وقوع پیش‌بینی می‌کند. نام آن پیرمرد «کیار ایدون» است. برای تعبیر خواب‌های خود به نزد او بروید؛ زیرا او پیرمردی راست‌گو و درستکار است.

حاکم با پیشنهاد بلار وزیر موافقت کرد و آنگاه دستور داد اسبش را زین کردند و بعد سوار بر اسب شد و به‌تنهایی به کوهستان رفت…

حاکم پس از یک روز جستجو کلبه‌ی کیار ایدون را پیدا کرد و بعد به داخل کلبه رفت. کیار ایدون پیر مشغول نمازخواندن بود. حاکم منتظر شد تا کیار ایدون دعا و نماز خویش را به پایان رساند و بعد گفت:

– ای کیار ایدون، من برای امر مهمی به نزد تو آمده‌ام و می‌خواهم که تو مرا کمک نمایی.

کیار ایدون پرسید:

– چه کمکی از دستم برایت ساخته است؟

حاکم گفت:

– خواب‌های وحشتناکی دیده‌ام که می‌خواهم تو آن‌ها را برایم تعبیر نمایی.

کیار ایدون پرسید:

– آن خواب‌هایی که دیده‌ای چگونه هستند؟ برایم تعریف کن.

حاکم خواب‌هایی را که دیده بود برای کیار ایدون تعریف کرد و بعد تعبیری را که موبدان و جادوگران گفته بودند برای او بیان کرد.

کیار ایدون گفت:

– موبدان و جادوگران خواب‌های تو را دروغ تعبیر نموده‌اند. آنان حتماً با تو دشمنی دارند؛ زیرا حقیقت را برای تو بیان نکرده‌اند؛ اما من هم‌اکنون حقیقت را برایت می‌گویم.

حاکم باعجله پرسید:

– تعبیر خواب‌های من چگونه است؟ زود برایم بگو.

کیار ایدون گفت:

– تعبیر خواب‌هایت بدین قرار است: آن دو ماهی سرخ‌رنگی که در خواب دیده‌ای نشانه‌ی آن است که از نزد حاکم نهاوند دو فرستاده به نزدت خواهند آمد. آن دو فرستاده هرکدام یک فیل سپید با خود خواهند آورد و روی هریک از فیل‌ها چهارصد کیلو یاقوت وجود خواهد داشت.

و آن دو مرغابی که از پشت سرت به پرواز درآمده و جلویت روی زمین نشستند نشانه‌ی آن است که از طرف حاکم بلخ دو رأس اسب باد پای به حضورت فرستاده خواهد شد.

و آن ماری که بر پای چپ تو پیچیده شده بود، نشانه‌ی آن است که از طرف خاقان چین یک شمشیر برایت فرستاده خواهد شد.

و آن خون سرخی که تو در آن خود را شستشو دادی، نشانه‌ی آن است که جامه‌ی ارغوانی زیبایی از طرف حاکم کازرون برایت فرستاده خواهد شد.

و آن شتر سفید که بر آن سوار شده بودی نشانه‌ی آن است که از طرف حاکم هندوستان فیل سفیدی به حضورت فرستاده خواهد شد.

و آن شیء درخشانی که بر روی سرت بود، نشانه‌ی آن است که تاج زمردینی از طرف حاکم بابل به حضورت فرستاده خواهد شد.

و اما خواب هفتم تعبیرش این است که پس از هفت روز همه‌ی فرستاده‌ها با هدایا و پیشکش‌های خویش به نزد تو خواهند آمد و هدایای خویش را به تو تقدیم خواهند کرد و به‌این‌ترتیب حکومت تو نیرومند و قوی خواهد شد.

حاکم چون این تعبیرها را شنید، بسیار شاد گشت و از کیار ایدون تشکر نمود و پس از ساعتی از او خداحافظی کرد و به قصر خویش مراجعت نمود…

هفت روز گذشت و در روز هفتم، فرستاده‌هایی از شهرهای مختلف به حضور حاکم آمدند. آنان با خود هدایای فراوانی آورده بودند. حاکم از آنان استقبال شایانی به عمل آورد و دستور داد از آنان در بهترین اتاق‌ها و زیباترین قصرها پذیرایی نمودند…

پس از چند روز همه‌ی فرستاده‌ها و سفرا به شهرهای خویش بازگشتند. پس از رفتن آن‌ها، حاکم، موبدان و جادوگران را به نزد خود فراخواند و بعد با خشم و غضب به آنان گفت:

– شماها موجوداتی پست و دروغ‌گو هستید. شما با تعبیرهای دروغین خویش می‌خواستید سرزمین مرا دچار فتنه و آشوب سازید. خدا را شکر که من از حقیقت اطلاع یافتم و خیانت شما بر من ثابت گردید و اکنون شماها باید مجازات شوید.

حاکم پس از این گفته، دستور داد همه‌ی موبدان و جادوگران را در سیاه‌چال‌ها زندانی ساختند و به‌این‌ترتیب موبدان و جادوگران به سزای دروغ‌گویی خود رسیدند.

پایان 98



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *