قصه های شیرین فیه ما فیه مولوی
پرنده و موش
نویسنده: مولانا جلالالدین بلخی
بازنویس: محمدکاظم مزینانی
روزی، اتابک گفت: «رومیهای کافر گفتهاند که میخواهیم دخترهای خود را به مسلمانها بدهیم تا دین ما یکی شود و شاید اینگونه مسلمانی از میان برود.»
مولانا گفت: «آخر این دین کی یکی بوده است که اکنون یکی شود؟ این دین یکی نخواهد شد مگر در آن دنیا. در آنجا همه یکی شوند، به یک جا نگاه میکنند و یک گوش و یک زبان میگردند؛ نه در این دنیا که هر آدمی را هوایی در سر است و آرزویی در دل.
چه چیزها که در درون آدمی وجود ندارد! از موش گرفته تا پرنده. پرنده میخواهد قفس را به آسمان ببرد، اما موش آن را به زیر میکشد. در این دنیا که هزاران حیوان و پرنده در آدمی جای دارند، او چگونه میتواند یکی شود؟ مگر اینکه موش از موشیاش جدا شود و پرنده از پرنده بودنش. آه! چه بگویم که سخن بیپایان است و بهاندازهی شنوندهی آن فرود میآید.»