قصه های شیرین فیه ما فیه مولوی
نیمی ماهی، نیمی مار
نویسنده: مولانا جلالالدین بلخی
بازنویس: محمدکاظم مزینانی
کسی گفت: «در گذشته، این کافران بودند که بتها را میپرستیدند و در پیشگاه آنها نماز میگزاردند، اما اکنون ما این کارها را میکنیم. به پابوسی مغولها میشتابیم، در پیشگاه آنها سجده میکنیم و بااینهمه خود را مسلمان میدانیم. از این گذشته، بتهای بسیاری نیز در درون خود داریم. بتهایی تراشیده شده از کینه و آز و رشک که از آنها فرمان میبریم. آری، ما در اندرون و بیرون خود بتپرستیم.»
مولانا گفت: «اما چیز دیگری نیز در این میان است. شما از ته دل میدانید که این کارها زشت و ناپسند است. کسی آب شور را میشناسد که از آب شیرین نوشیده باشد. خداوند در اندرون شما نور ایمان تابانده و ازاینرو این کارها را زشت میدانید. وگرنه بسیاری از آدمهای بیدرد، از این کارها رنجی نمیبرند و از آنچه که هستند خرسند و شادماناند.
خداوند، آفریدگان را سه گونه آفرید: یکی فرشتگان که خِرَد مادرزادند و برای بندگی و فرمانبرداری آفریده شدهاند. فرشته پاک است، پس اگر گناهی از او سر نزند، هنری نکرده است.
گونهی دیگر، حیواناتاند که سراسر از شهوت ساخته شدهاند و از خِرد نیز کوچکترین بهرهای ندارند.
گونهی سوم از آفریدهها، انسان بینواست. همان آفریدهای که ساخته شده است از خِرد و هوس. نیمی فرشته و نیمی دیگر حیوان؛ نیمی مار، نیمی ماهی. ماهی او را بهسوی آب میکشد و مار بهسوی خاک. او همیشه اینگونه در کشاکش و نبرد است.
در میان آدمیان نیز گروهی آنچنان خرد ورزیدند که سراسر فرشته گشتند. آنها پیشوایان و پیامبراناند. گروهی دیگر، هوسهایشان بر خردشان پیروز شد و همگی حیوان شدند. گروه دیگر نیز در کشاکش ماندهاند. آنها کسانی هستند که در اندرونشان درد و ناله و دریغ موج میزند و هرگز از زندگانی خود خرسند نمیشوند. از یکسو مردان خدا میخواهند آنها را به جایی برسانند و همچون خود کنند و از سویی دیگر اهریمنان نیز کمین کردهاند تا آنها را بهسوی خود بکشند.