قصه های شیرین فیه ما فیه مولوی
نامهی نانوشتهی مجنون به لیلی
نویسنده: مولانا جلالالدین محمد بلخی
بازنویس: محمدکاظم مزینانی
روزی مجنون خواست که نامهای برای لیلی بنویسد. پس قلم را برداشت و در خود فرورفت:
«ای لیلی! چهرهی تو همیشه در چشمم جای دارد. زبانم با نام تو میجنبد و یادت برای همیشه در ژرفای جانم نشسته است. پس من این نامه را برای چه کسی بنویسم، وقتیکه تو در اندرونم جای داری؟»
مجنون قلم را شکست و کاغذ را از هم درید.
بسیاری از عاشقان، لبریزند ازاینگونه سخنان، اما نمیتوانند عشق خود را با واژهها بیان کنند. این کار از آنها شگفت نیست و از عشقشان نیز جلوگیری نمیکند، چراکه اصل، دل است و نیاز و دوست داشتن؛ مانند آن نوزاد شیرخواره که شیر را از همهچیز بیشتر دوست دارد، از آن نیرو میگیرد و میبالد، اما نمیتواند دوست داشتن خود را بر زبان آورد و بگوید: «من از خوردن شیر خوشم میآید و از نخوردن آن ضعیف و لاغر میشوم.»
انسان بالغ اگر با هزار زبان از شیر سخن بگوید و آن را وصف کند، هرگز لذت و بهرهای از آن شیر نخواهد برد.