قصه های شیرین فیه ما فیه مولوی
حوضِ دل
نویسنده: مولانا جلالالدین بلخی
بازنویس: محمدکاظم مزینانی
این مردم میگویند که: «ما شمس تبریزی را دیدهایم.» ای گزافهگویان؟! شما کجا او را دیدهاید؟ کسی شتری را بر سر بام نمیتوانست ببیند، میگفت که من سوراخ سوزن را میبینم. چه خوش گفتهاند این حکایت را که: «از دو چیز خندهام میگیرد: یکی از سیاهی زنگی که سر انگشتش را سیاه کند و دیگری از کوری که سرش را از پنجره بیرون آوَرَد.»
این بار، شما از سخنان شمس، شیرینی بیشتری خواهید چشید، زیرا بادبانِ کشتی وجود آدمی، اعتقاد است. اگر بادبانی در کار باشد، باد کشتی را به چه جاهای شگفتی که نخواهد بود. این سخن سنگینی بود که من آن را با شما در میان نهادم، اما اکنون دیگر دیرهنگام است و من باید با تلاش بسیار، جویی بکَنم تا این سخن را به حوض دل شما برسانم. چه میدانم، شاید شما دلگیرید و من نیز از سر دلتنگی بهانه میآورم، اما اگر گویندهای نتواند دل شنوندهاش را بگشاید، به دو پول سیاه نمیارزد.