قصه-های-شیرین-فیه-ما-فیه-مولوی-شکمبه‌ی-شعر

قصه های شیرین فیه ما فیه: شکمبه‌ی شعر

قصه های شیرین فیه ما فیه مولوی

 

شکمبه‌ی شعر

 

نویسنده: مولانا جلال‌الدین بلخی

بازنویس: محمدکاظم مزینانی

جداکننده متن مذهبی

به نام خدا

خویِ من به‌گونه‌ای است که دوست ندارم هیچ‌کس از دست من دل‌آزرده شود. گاه پیش می‌آید کسانی در گرماگرم سَماع، دست‌افشان و پای‌کوبان خود را به من می‌کوبند و یارانم آن‌ها را از من دور می‌کنند، اما من از این کار خرسندم. صدبار گفته‌ام که دوست ندارم به خاطر من به کسی سخنی درشت بگویند. آخر من دل‌نازکم، آن‌قدر دل‌نازک که برای دل کسانی که پیش من می‌آیند، شعر می‌گویم، زیرا می‌خواهم با این شعرها سرگرم شوند و دلشان از بار غم و اندوه سبک شود. اگرنه، شعر کجا و من کجا؟! به خدا سوگند که از شعر گفتن بیزارم. به چشم من، هیچ کاری بدتر از شعر گفتن نیست! من به کسی می‌مانم که شکمبه‌ی گوسفند را در میان دیگ زیرورو می‌کند تا مهمانش را به اشتها بیاورد.

هرکسی باید بداند که مردم هر شهری چه کالایی را خریدارند تا همان را خریدوفروش کند؛ اگرچه پست‌ترین کالاها باشد. من برای فراگرفتن دانش‌های گوناگون رنج‌های بسیاری کشیده‌ام. ازاین‌رو، دانش‌پژوهان و باریک اندیشان بسیاری پیش من می‌آیند تا نکته‌های باریک و شگفت بسیاری را برایشان بشکافم. این خواست خداوند بوده است که این‌همه دانش در اندرون من گرد بیاید؛ آن‌همه رنج به بار بنشیند تا من نیز به این کارها سرگرم باشم، چه می‌توان کرد؟ در دیار من و در میان خویشاوندانم، هیچ کاری از شاعری ننگ‌آورتر نبود. اگر من در آن دیار می‌ماندم، مانند آن‌ها زندگی می‌کردم و به خواسته‌ی آن‌ها روزگار می‌گذراندم. همه عمر، درس می‌گفتم، کتاب می‌نوشتم، زهد می‌ورزیدم و از فراز منبر با مردم سخن می‌گفتم.

امیر پروانه گفت: «اما اصل، کردار است.»

مولانا پاسخ داد: «کو اهل کردار تا به او کردار نشان بدهیم؟ تو خواهان گفتاری، گوش خوابانده‌ای تا چیزی از من بشنوی و اگر چیزی نگویم از من دل‌تنگ می‌شوی. کردار بخواه تا کردار ببینی. در میان این دنیا در پی مردی می‌گردم تا به او کردار نشان بدهم، اما هر چه بیشتر می‌جویم نمی‌یابم. همه را سربه‌سر خریدار گفتار می‌بینم؛ پس من نیز به گفتار می‌پردازم. آخر تنها نمازخواندن و روزه گرفتن که کردار نیست. این‌ها همه نقش کردار است. از زمان حضرت آدم تا روزگار خاتم (ص)، نماز و روزه به این شکل نبود، به‌راستی همه کردار بود:

ای نسخه‌ی نامه‌ی الهی که تویی
وی آینه‌ی جمال شاهی که تویی
بیرون زتو نیست هر چه در عالم هست
در خود بطلب هر آنچه خواهی، که تویی»



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *