قصه-های-شیرین-فیه-ما-فیه-مولوی-شهر-درون-آدم

قصه های شیرین فیه ما فیه: شهر درون آدم

قصه های شیرین فیه ما فیه مولوی

 

شهر درون آدم

 

نویسنده: مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

بازنویس: محمدکاظم مزینانی

جداکننده متن مذهبی

به نام خدا

روستاییِ بینوایی به شهر آمد و مهمان مردی شهری شد. او برایش حلوا آورد و روستایی همه‌ی آن را بااشتها خورد. سپس انگشتانش را لیسید و گفت: «ای شهری! من در روستا روز و شب چغندر پخته می‌خوردم، اما اکنون‌که شیرینی این حلوا را چشیدم، دیگر آن چغندر از چشم و دهانم افتاد. چه کنم که دلسرد شده‌ام و در این اندیشه‌ام که ازاین‌پس در روستا چه خاکی بر سرم کنم. چون در آنجا دیگر از حلوا خبری نیست و آن چغندر نیز از دهانم افتاده است؟»

شهری است که در آنجا هرچه بخواهی یافت می‌شود جز خردمند. از خوب‌رویان گرفته تا خوشی‌ها و آرایش‌های گوناگون. این شهر، اندرون آدمی است. اگر در این شهر، هزاران هنر باشد و آن معنی یافت نشود، همان بهتر که ویران گردد.



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *