قصه-های-شیرین-فیه-ما-فیه-مولوی-راز-جهان‌گشایی-مغول‌ها

قصه های شیرین فیه ما فیه: راز جهان‌گشایی مغول‌ها

قصه های شیرین فیه ما فیه مولوی

 

راز جهان‌گشایی مغول‌ها

 

نویسنده: مولانا جلال‌الدین بلخی

بازنویس: محمدکاظم مزینانی

جداکننده متن مذهبی

به نام خدا

در اندرون آدمی، عشق و درد و بی‌قراری و خواسته‌ای است که اگر هزاران دنیا از آنِ او شود، بازهم آسایش و قرار نمی‌یابد. مردم در دانش و هنر و این‌همه پیشه پیچیده‌اند و باز آرامش ندارند، زیرا چیزی که دل آن‌ها می‌خواهد، به‌آسانی به دست نمی‌آید. این کارها و پیشه‌ها مانند نردبان است، اما پایه‌های نردبان که جای آرمیدن نیست؛ باید هرچه زودتر از آن گذشت. خوشا به حال کسی که این نکته را دریابد و عمر خود را بر روی پایه‌های نردبان نگذراند.

کسی پرسید: «این مغول‌ها زندگی‌مان را غارت می‌کنند و گاهی نیز چیزی به ما می‌بخشند. حُکم آن چیست؟»

مولانا گفت: «هر چیزی که مغول‌ها از ما بستانند، به خزانه‌ی حق واریز می‌شود. همچنان که اگر کوزه‌ای را در دریا فروببری و از آب پر کنی، آن آب از آن توست و کسی نمی‌تواند آن را از تو بگیرد، اما اگر دوباره آن آب را در دریا بریزی، از آن همگان خواهد شد. پس مال ما برای مغول‌ها حرام است و مال آن‌ها برای ما، حلال.»

کس دیگری گفت: «هنگامی‌که مغول‌ها به این دیار آمدند، لخت و بی‌چیز بودند. اسبشان، گاو بود و سلاحشان چوبین، اما اکنون سیر و ثروتمند شده‌اند و بهترین اسب‌ها و سلاح‌ها برای آن‌هاست.»

مولانا گفت: «آنگاه‌که مغول‌ها دل‌شکسته بودند و نیرویی نداشتند، این خداوند بود که یاری‌شان کرد و راز و نیازشان را پذیرفت. اکنون نیز که ثروتمند و نیرومند گشته‌اند، خداوند به دست این مردم اندک و ناتوان، آن‌ها را در هم می‌شکند تا بدانند که جهانگشایی آن‌ها به خواست او بوده است، نه از سر زور و نیرو.

مغول‌ها نخست در بیابانی برهوت می‌زیستند، دور از مردم و آبادانی؛ بینوا و برهنه و نیازمند. تنها برخی از آن‌ها برای بازرگانی به سرزمین خوارزمشاهیان می‌آمدند. خریدوفروش می‌کردند و کرباس می‌خریدند برای پوشاندن خود تا لخت نمانند. خوارزمشاه از آمدنشان جلوگیری کرد، مالیات‌ها از آن‌ها گرفت و دست‌آخر فرمان داد که آن‌ها را بکشند. مغول‌ها نزد رئیس خود رفتند و از آن‌همه بیداد نالیدند. او از آن‌ها ده روز زمان خواست. سپس به غاری پناه برد و ده روز تمام با خدای خود راز و نیاز کرد. روز دهم ندایی شنید که می‌گفت: «خواسته‌ات را پذیرفتم. از غار بیرون برو که همه‌جا پیروزی با شما خواهد بود.»

«مغول‌ها این‌گونه جهان را به روی خود گشودند.»



دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *