قصه های شیرین فیه ما فیه مولوی
انسان، اُسطرلاب خداوند
نویسنده: مولانا جلالالدین محمد بلخی
بازنویس: محمدکاظم مزینانی
نشستوبرخاست با پادشاهان خطرناک است. نه ازآنرو که سرت را از دست بدهی که سر، رفتنی است؛ چه امروز، چه فردا. ازاینرو خطرناک است که نفس پادشاهان نیرومند شده است، همچون اژدها؛ اژدهایی که میخواهد همهچیز را ببلعد.
اگر کسی با پادشاهان دوستی بورزد و همدمی کند و یا مالی از دست آنها بستاند، بهناچار باید به میل آنها سخن بگوید و رفتار کند و یا اندیشههای نادرست را به خاطر آنها بپذیرد. این کارها به دین او زیان میرساند، زیرا اگر از پادشاهی هواداری کنی، طرف دیگر را که اصل است از دست خواهی داد و با آن بیگانه خواهی شد. تو با دوستداران دنیا آشتی میکنی و او با تو قهر میکند. اینگونه، پادشاه بر تو پادشاهی خواهد کرد.
حیف است به دریا رسیدن و از دریا به جرعهای یا سبویی آب، خشنود شدن. این دریا، گوهرها و بسیاری چیزهای سودمند در خود دارد. آخَر از آب دریا برداشتن چه ارزشی دارد؟ این جهان همچون کف روی دریاست و دریا چیزی جز حکمت پیشوایان دین نیست.
آدمی اُسطرلاب (1) حق است، اما در این میانه ستارهشناسی باید باشد که بتواند از اسطرلاب بهره بگیرد. سبزیفروش یا بقال، اگر هم اسطرلابی داشته باشد، چه بهرهای میتواند از آن ببَرد؟ او از ستارهها و سیارهها و راز چرخش و چگونگی آنها چه میداند؟
1. وسیلهای که پیشنیاز برای ستارهشناسی است.
پس اسطرلاب برای ستارهشناس سودمند است. همانگونه که این اسطرلابهای مسین آینه آسمانهایند، هستی هر آدمی نیز اسطرلاب خداوند است. او خود را به آدمی آشنا کرده و شناسانده است. پس هر آدمی میتواند با اسطرلاب هستی خویش، خداوند را به تماشا بنشیند، چراکه این آینه هرگز از پرتو او خالی نخواهد بود.