قصه های داوینچی
عنکبوت و انگور
نویسنده: لئورناردو داوینچی
(نویسنده، نقاش و مخترع ایتالیایی)
مترجم: لیلی گلستان
برگرفته از کتاب: قصه ها و افسانه ها
انگورها کمکم رسیده میشدند و عنکبوت هم روی شاخههای مو راه میرفت. روزی عنکبوت انگورهایی را دید که بسیار درشت و حتماً هم شیرین بودند و تمام زنبورها و مگسها برای دیدنشان جمع شده بودند.
عنکبوت ما، خوشهی بزرگی انتخاب کرد، خوشهای را که در آن بهتر میتوانست خانه کُند و شروع کرد به تنیدن تارهای خانهاش.
عنکبوت درحالیکه با تارش تاب میخورد تا نزدیک خوشه رفت و در خانهی جدیدش جای گرفت. با تارهای تازهای که میتنید خانهاش را بزرگتر کرد و هرروز در آن کمین میکرد و حشرات بدبختی که از وجود این تارها بیخبر بودند به دام عنکبوت میافتادند.
زمان انگورچینی رسید. روزی انگور چین، خوشه را چید و در خمره انداخت، البته با تمام چیزهایی که همراه خوشه بود! عنکبوت و تارهایش هم در این سفر همراه خوشه بودند. عنکبوت هر چه کرد نتوانست پاهایش را از خوشه جدا کند و وقتی انگورها را له میکردند او هم همراه انگورها له شد.
بهاینترتیب عنکبوت حیلهگر از بین رفت.
«برای دامگستر راه فراری وجود ندارد. عاقبت در دام خودش گرفتار میشود.»