قصه های داوینچی
روباه و زاغ
نویسنده: لئورناردو داوینچی
(نویسنده، نقاش و مخترع ایتالیایی)
مترجم: لیلی گلستان
برگرفته از کتاب: قصه ها و افسانه ها
روباه گرسنهای تمام جنگل را به دنبال شکار زیر پا گذاشته بود. از زیر درختی رد شد که از میان شاخههای آن صدای قارقار زاغها میآمد.
روباه ما که بک ناقلای درستوحسابی بود، رفت گوشهای پنهان شد و شروع کرد به فکر کردن که چطور زاغها را شکار کند. یادش آمد که این نوع پرنده، معمولاً روی لاشهی حیوانات مینشیند. چون از خوردن لاشه لذت میبرد. پس تصمیم گرفت حقه را سوار کند و ادای لاشه را درآورد.
آهسته از محلی که پنهان بود، بیرون آمد و دراز به دراز خوابید. دهانش را هم کمی باز کرد، حالا دیگر یک لاشهی درستوحسابی شده بود.
مدتی گذشت تا اینکه زاغچهای متوجه او شد و شروع کرد به دور لاشه ورجهوورجه کردن. روباه هیچ حرکتی نکرد.
زاغ که حسابی گول خورده بود به تن بیحرکت روباه نزدیک شد و وقتی یقین پیدا کرد که روباه مرده، شروع کرد به زبان روباه نوک زدن؛ اما لاشهی دروغی با یک حرکت دندانهایش را رویهم آورد و سر زاغچه را کند.
«چه خوشمان بیاید، چه خوشمان نیاید، روباه حیلهگر همیشه حیلهگر است.»