قصه-ها-و-افسانه-های-لئورناردو-داوینچی-درخت-هلو

قصه های داوینچی: درخت هلو | خودت را با دیگران مقایسه نکن!

قصه های داوینچی: درخت هلو | خودت را با دیگران مقایسه نکن! 1

قصه های داوینچی

درخت هلو

نویسنده: لئورناردو داوینچی

(نویسنده، نقاش و مخترع ایتالیایی)

مترجم: لیلی گلستان

برگرفته از کتاب: قصه ها و افسانه ها

جداکننده متنz

به نام خدا

درخت هلو که کنار درخت گردو بود با حسد بسیار به شاخه‌های پر از گردوی همسایه‌اش نگاهی کرد و با خود گفت:

– چرا این درخت این‌همه میوه دارد و من به فراوانی او میوه ندارم؟ این عادلانه نیست. باید بکوشم تا مثل او شوم.

درخت آلو که افکار او را خوانده بود گفت:

– این کار را نکن! خوب می‌بینی که شاخه‌های درخت گردو بسیار کلفت‌تر و محکم‌تر از شاخه‌های تو هستند! نباید بیش از آنچه در توان داری از خودت توقع داشته باشی، سعی کن هلوهای آبدار و درشتی بدهی. تعدادش مهم نیست!

اما درخت هلو که حسد جلوی چشم‌هایش را گرفته بود، نخواست به این حرف گوش کند، از ریشه‌هایش خواست که گسترده‌تر شوند و از تارهایش خواست تا شیره‌ی بیشتری در خودشان جریان دهند و از شاخه‌هایش خواست تا شکوفای بیشتری دهند و وقتی فصل میوه دادن شد، درخت هلو پر از میوه شده بود، از شاخه‌های پائین گرفته تا آن شاخه‌های بالای بالا.

اما وقتی میوه‌ها رسیدند، هرروز به وزن هلوها افزوده می‌شد، که البته شاخه‌ها طاقت این وزن را نداشتند. تنه‌ی درخت هم تحمل این‌همه شاخه‌ی پربار را نداشت. باری، درخت هلو به زیر این بار سنگین خم شد، از وسط به دو نیم شد و به زمین افتاد.

می‌شود از این روایت نتیجه‌ای اخلاقی گرفت: «خلق را تقلیدشان بر باد داد.»



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *