داستان صوتی
موش و گربه
تیزچنگال ماهیچه دوست
(برداشتی از موش و گربه عبید زاکانی)
نویسنده داستان: خسرو ماکان
سراینده، تنظیم متن و کارگردان: علیرضا اکبریان
مجموعه داستانهای ناطق سوپراسکوپ – 14
تايپ، بازخوانی، ويرايش تصاوير و تنظيم آنلاين: انجمن تايپ ايپابفا
فایل صوتی (بخش اول)
بچه های عزیز! در هنگام حواندن این قصه قشنگ می توانید به فایل صوتی آن هم گوش کنید:
به نام خدا
یکی بود و یکی نبود، سالها پیش گربه ای زندگی می کرد که همه موشها از دست این آقا گربه جان به لبشان رسیده بود. در تمام شهر و اطراف آن هیچ موشی نبود که وقتی نام تیزچنگال ماهیچه دوست یعنی همین آقا گربه را بشنود به لرزه نیفتد یا وقتی از دور او را ببیند از جان خودش نا امید نشود. از هیبت و یال و کوپال و چنگ و دندانهایش نپرسید که هر چه بگویم کم گفته ام، گربه نگو بگو شیر، شیر نگو بگو ببر و پلنگ، ببر و پلنگ نگو بگو اژدها.
یک روز سه تا موش بیچاره در کنج خلوتی نشسته بودند و داشتند با هم درد دل می کردند. آنها در صندوقخانه حاکم کرمان نشسته بودند و به سخنان شاعری که برای خان حاكم وصف این گربه را می نمود و از ابهت و قدرت و یال و کوپال او تعریف می کرد، گوش می دادند.
– شاعر باشی شنیده ام شهرت گربه ما به شهرهای دیگر هم رسیده است.
– بله قربان، بنده شعری را که اخیراً شنیده ام برای شما نقل می کنم. ملاحظه بفرمائید عظمت و قدرت و هیبت این گربه تا کجا رسیده است:
از قضای فلک یکی گربه
بود چون اژدها به كرمانا
شکمش طبل و سینه اش چو سپر
شیردم پلنگ چنگانا
از غریوش به وقت غریدن
ببر درنده شد هراسانا
سر هر سفره چون نهادی پای
شیر از وی شدی گریزانا
– مگر ممکن است شیری از گربه ضعیف و مسکینی بترسد ؟
– قربانت گردم این ضرورت شعری است.
– آخر چطور ممکن است شاعری این چنین دور از حقیقت سخن بگوید؟
– بچه ها، این شاعره بيخود نمیگه، این گربه هه بقدری مکار و بدجنس و تیزچنگه که واقعاً شیر هم ازش میترسه.
– مگه ممکنه؟ چه حرف میزنی خواهر، مگه میشه شیر از گربه بترسه؟
– خواهر جون، جون تو راس میگه، خودم به چشم خودم دیدم، چند روز پیش نزدیک آسیاب کهنه، بغل ده چشمه سیاه بودم، یکدفعه آقا شیره از دور پیداش شد.
– به به چه چشمه آب شیرین صاف و زلالی، خوبه یک لقمه شکار چرب و نرمی هم گیرمون بیاد بخوریم و درست و حسابی چاق و سردماغ بشیم.
– خوب، بعد چی شد؟
یکدفعه این آقا گر به هه، راستی اسمش چیه؟
– تیزچنگال، بعضی ها هم بهش میگن ماهیچه دوست.
– آره، این آقا گربه هه از توی آسیاب اومد بیرون.
– میو میو نفهمیدم این شیر بی تربیت فضول باز این طرفا پیداش شد، آهای آهای با تو هستم.
– ای وای جناب تیزچنگال ماهیچه دوست وای…
– خدا به دادم برسه، اوندفعه همچی پنجول کشید تو چشم و چارم که یک هفته چشمم هیچ جارو نمیدید. آهای سلطان بخت برگشته جانواران، بی تربیت، اینجا چیکار داری؟ نگفتم تو حول وحوش منطقه فرمانروائی من پیدات نشه ؟
– قربان قربان از اینجا رد میشدم، خواستم سلامی حضورتون عرض کنم، چطور شد این طرفا تشریف آوردین؟ شما که گربه شهری بودین، چطور شد تشریف آوردین بیابون ؟
– والله عزم شکار فرموده بودیم، ضمناً می خواستیم از بعضی از گربه های ده نشین هم احوالپرسی کرده باشیم.
– با اجازه، بنده مرخص میشم، تا عصبانی نشده بزنم در رم.
– آهای سلطان وحوش، بیا اینجا بی تربیت!
– اوامری داشتین قربان ؟
– بله، دمبت کو؟
– دمبم ؟
– بله دمبت، بی تربیت آه آه دهنش چه بوی بدی میده، مگه دهنت رو نمیشوری؟
– گفتم دمبت کجاست ؟
– هیچی، سرجای خودشه قربان
– پس چرا نمی بینمش بی تر بیت؟
– میتونم سئوالی بکنم؟ برای چی دمم را باید تقدیم کنم؟
– حالا برات میگم چرا. یادت هست یک مدتی تو جوون بودی و تا میتونستی تو جنگل یکه تازی می کردی؟ همه هم از تو میترسیدن، حتی جرات نداشتن نفس بلند کنن، یادت میاد آقا شیره؟ میدونی که چه جنایتهائی که نکردی؟ چه خون های ناحقی رو که نریختی؟ به هرحال هر چی باشه منم از تو درس یاد گرفتم، نوبتی هم باشه نوبت منه، تو امروز فقط اسمت شیره و سلطان جنگل. دیگه یال و کوپالت ریخته، حالا میخوام یک چشمه از کارهای خودتو به خودت نشون بدم.
– قربان نمیشه صرفنظر بفرمائید ؟
– دمتو بده شوتت کنم (آخه واسه چی ) از اینجا بیرونت کنم (آخه برای چی)
دلم میخواد فوتت کنم (چطور شده ) بکشم و نابودت کنم (آخه واسه چی)
دلم میخواد . دلم میخواد، دلم میخواد زور بگم (هر جوری میلتون باشه )
حرفهای ناجور بگم (البته اختیار دارین ) میخوام به تو زور بگم (هر جوری میلتون باشه )
حرفهای ناجور بگم (البته اختیار دارین ) میخوام به تو زور بگم (هر جوری میلتون باشه )
دمتو بده (دمم که قابل نداره ) دمتو بده (دممو میخواید میل کنید ) ساکت. ساکت بی تر بیت.
به روح پاک پدرم، قصد جسارت ندارم، میخوام سئوالی بکنم، اجازه دارم؟ (بگو ببینم)
دممو میخواید چکار کنید؟ گناه من چه بوده است؟ مرا چنین عقوبت است.
مگه تو یادت نیست اون سالها؟ (نه جون شما ) سرکشی ها، قلدری ها (نه جون شما)
که بودی شیر جنگلها ( چرا، چرا) یادت اومد، چقدر ظلم کردی به ما؟ (شرم دارم)
چقدر زور گفتی بما؟ (خجالتم ) ای بی حیا (شرم دارم ) حالا فهمیدی؟ (خجالتم )
دمبتو بده شوتت کنم ( عفو کنین ) با دم خودم کورت کنم (رحم کنین ) اینجوری نابودت کنم.
صرف نظر بفرمایین، رحم کنین (نه نمیشه ) چاکرتونو عفو کنین (نه نمیشه ) بخشش از بزرگتراست رحم کنین (نه نمیشه ) دمبتو بده ( عفو کنین ) دمبتو بده ( رحم کنین)
اسمت چیه؟ (شیر حقیر) شغلت چیه؟ (سلطان پیر) وضعت چیه؟ (زار و علیل)
چی میخوری؟ (تازگیا نون و پنیر) ای بیچاره برو بمير
خسته شدم، دمبتو بده شوتت کنم (آخه واسه چی؟) از اینجا بیرونت کنم (آخه برای چی؟) دمبتو بده
شوتت کنم، پوست کلفتتو زتن، بكنم و عریونت کنم (عفو کنین) دمبتو بده (رحم کنین)
– وای، وای به حال ما، من که این تیزچنگال رو ندیدم ولی واقعاً ازش میترسم.
– بله، بله خدا هیچ تنابنده ای رو گیر این تیزچنگال نیندازه، هر موشی رو میگیره هزار جور اذیت و آزارش ميكنه، بعد می کشدش.
– راستی من نفهمیدم این گربه که از کارهای شیر عیب و ایراد می گرفت چطور خودش زور می گفت؟
– آره، بعضی ها اینطوری هستند، عیب خودشونو نمی بینن، یعنی به عیب خودشون کورن و به عیب دیگران بينا. من یک رفیقی دارم اسمش هست دم باریک، از اون موشهای زبر و زرنگ و ناقلاس، سالها تو شهرهای دیگه بوده، تازگیا با کاروانی آمده شهر.
– خوب، منظورت از این حرفا چیه؟ چه کاری از دم باریک ساخته اس ؟
– دم باریک میتونه پدر تیزچنگال رو در بیاره، خودش میگه تا به حال یازده تا گربه رو ناکار کرده، میگم چطوره با دم باریک صحبت کنیم کلک تیزچنگال رو بکنه.
– منکه باورم نمیشه، اگه بتونه چی از این بهتر؟
– ضرری نداره، باهاش صحبت کنیم.
میو میو میو
– وای وای فرار کنیم.
– وای وای تیزچنگال
– من رفتم قایم بشم.
– آهای بی تربیت ها، خوب شد شماها رو گیر آوردم.
– قر… قر… قر … قر …
-بی تربیت، چرا ورد قرقر قرقر گرفتی؟
– قربان همین حالا داشتیم ذکر خیر جنابعالی رو می کردیم.
– غلط می کردین بی تربیت ها، موش رو چه غلط زیادی که درباره گربه صحبت کنه بی تربیت.
– آخ آخ تو ملاجم نزنین قربان.
– تو ملاجت که می زنم هیچی، تو مغزت هم می کوبم.
– رحم کنین قربان.
– رحم کنم؟ من و رحم؟ ها ها ها خندیدم، حالا یه کمی بدو منم دنبالت میدوم هر وقت گرفتمت یه توسری محکم می زنم تو ملاجت.
– آخ آخ
– به به به، چه بوی چلوکبابی میاد، باز این حاکم گردن کلفت دستور تهیه چلوکباب داده، هوس چلوکباب کردیم.
– یعنی قربان، قربان چنگول مبارک بشم، از خوردن چاکر صرف نظر فرمودین ؟
– ها ها ها بی تربیت ساکت، خیال کردی من از این گربه ها هستم؟ نخیر، من از اون گربه هام، فقط گربه های گدا گشنه موش می خورن!
– پس واسه چی بنده رو اسیر کردین؟
– برای آزار و اذیت.
– پس شما اصلاً گوشت موش نمی خورین؟
– گوشت موش بابات بخوره بی تربیت، به من میگن ماهیچه دوست، تیزچنگال ماهیچه دوست، من فقط گوشت لخم گوسفند، گوساله، ماهی سفید و ماهی آزاد می خورم، گاهی هم ماهی قرمز توی حوض نوش جان می کنم.
– پس اقلاً زجرکشم نکنین، یکدفعه جونمو بگیرین.
– بی تربیت، تعیین تکلیف نکن، خودم می دونم باهات چیکار کنم.
– قربان، امروز شاعرباشی از جنابعالی تعریف می کرد.
– تصادفاً خود من هم چند بیت شعر خوب سرودم که اشتهامو صاف میکنه.
– اتفاقاً بنده هم طبع شعر مختصري دارم.
– عجب، پس اگر اینطوره با هم مسابقه میدیم، من یک بیت شعر میگم تو بیت دومش رو بگو. شاید از کشتنت صرف نظر کنم.
– چه بهتر قربان.
– پس بریم.
– آقایون گربه ها ساکت باشند، سروصدا نکنند، می خواهيم مشاعره رو شروع کنیم.
– کله گنجشگی چو بینم در فسوجن من بقاب..
– قربان فسوجن چیه؟
– بیسواد، یعنی فسنجان، این ضرورت شعریست. کله گنجشگی چو بینم در فسوجن من بقاب
– در هوا پرپرزنان خود را رسانم چون عقاب.
– آفرین، آفرین، حالا شعر بعدی.
– بفرمائید
– گردن هر موش در چنگال تیز بنده است،
– وای وای، بعد از آن مرحوم لابد نوبت و وقت منست.
– هاهاها تو خیلی بامزه ای.
– البته نه برای خوردن، خوراکم خوشمزه نیست.
– خوب حالا شعر بعدی… پیش هر کس هر چه بود از خوردنی برداشتم
– این واقعاً از شخصیت و اصالتتان است، میگن حلال زاده به باباش میره.
– پیش هرکس هر چه بود از خوردنی برداشتم
– از برای نفخ معده پیشنهادی داشتم.
– آفرین آفرین صد آفرین.
– قربان صد تا زياده.
– خوب، شعر بعدی… در تغار آش رشته کاش می افتادمی.
– انشاء الله، قربان بهتر نیست بگوئید: در تغار آش جوشان کاش من می پختمی
– مقصودتو نفهمیدم.
– مقصودم این بود که جنابعالی آش رشته را پخته بخورید و سرد میل نکنید و گرم و مطبوع باشد.
– آها، آفرین، بسیار خوب… در تغار آش جوشان کاش می افتادمی
– صدهزاران بار خدا را شکر من میکردمی
– آفرین، آفرین، گوسفندی خوب و فربه کاش می دیدم به خواب
– عذر میخوام، بهر این بیتش ندارم من جواب .
پس تو مسابقه را باختی، الان یک لقمه چرب و نرمت می کنم.
اما گربه بدجنس بالاخره موش بیچاره را کشت و داغ او را در دل دوستانش گذاشت.
– چه موش نازنینی بود.
– چه وقار و متانتی داشت، چقدر شوخ طبع بود.
– همیشه به فكر پس انداز و تامین آینده اش بود،
– یک عالمه مغز گردو انبار کرده بود، هر وقتم هر موشی احتیاج داشت بهش می داد. باید انتقام رفیقمون رو بگیریم.
کاشکی گربه توی این دنیا نبود
اگه بود دشمن ما موشها نبود
کاشکی این گربه کور ماهيچه دوست
اینقدر ضعیف کش و خودخواه نبود
تا که او پنجه هاشو باز میکنه
دلمون تاب تاپو آغاز میکنه
همین دیروز دو سه تا موشو درید
بیخودی رو موش همسایه پرید
کمر موشو چنان فشار میداد
زیر دندون دم موش رو می جوید
خدا آه ما رو از او بگیره
الهي ذلیل بشه خیر نبینه
اینقدر ناله نکن خواهر من
داره پایان میرسه موسم غم
باید فکر چاره بود غصه نخورد
هیچکس از غصه و غم سودی نبرد
ما باید جملگی متفق بشیم
همگی یکدل و متحد بشیم
اومدم و آی اومدم — با دمب باریک اومدم
اومدم این تیزچنگالو بگیرم و قصابی کنم
اونو به زانو درآرم، زورمو آفتابی کنم
یا بکشم یا که بهش حرف حساب حالی کنم.
– بچه ها مژده، دم باریک داره میاد اینجا!
– دم باریک همیشه در خدمت آماده است. ناکارش می کنم، نابودش می کنم، دم باریک دشمن گربه ها، دشمن گربه های بدجنس و ظالم.
– دم باریک جون احتیاط کن، بی گدار به آب نزن، اول باید دشمن رو شناخت بعد بهش ضربه زد.
– دم باریک به شما قول میده امشب گربه مکار رو ادب کنه، نابودش کنه، همین امشب.
– ای مردم، آسوده بخوابید، شهر در امن و امان است، هیچکس مزاحم جان و مال شما نمی شود، ای مردم، آسوده بخوابید، شبگرد و داروغه بیدارند، هیچکس مزاحم جان و مال شما نمی شود.
– به به چه سرکه شیره خوشمزه ای، اینقدر می خورم که از هر چی شیرینیه حالم به هم بخوره، امشب چقدر هله هوله خوردم. امشب دلم میخواد این گربه بدجنس اینطرفا پیداش بشه، پدر و هفت جدشو پیش چشمش میارم.
پس کو گربه تا سرش بکنم
پوستش پركنم ز كاهانا
گربه در پیش من چه سگ باشد
که شود رو به رو به میدانا
– هه هه هه، مثل اینکه دارم می خندم، گربه زیاده از حد پررو شده، موشهای این شهر هم دیگه زیادی ازش میترسن.
– میو میو، نفهمیدم با من بودی بی تربیت؟ یه ساعته تو این زیرزمین نشستم دارم حرفاتو گوش میدم، الان پدرتو در میارم. .
– وای وای وای چه غلطی کردم، چه یال و کوپالی داره.
– خوب شد گرفتمت، پس این تو هستی که میخوای انتقام رفقاتو از من بگیری؟ فوتینا، خیال کردی.
– قربان، قربان، غلط کردم من اصلاً فکر نمی کردم شما این شکلی باشین. من غلام توام، عفو کن بر من این گناهانا!
– ای موش بدجنس، دروغ کمتر گوی، نخورم من فریب و مکرانا، میو میو
– قربان عفو بفرمائين. از قدیم گفته اند در عفو لذتی است که در انتقام نیست.
– بیخود گفتند، من میگم در انتقام لذتی است که در عفو نیست.
– خیر قربان، در عفو لذتی است که در انتقام نیست.
– خیر، در انتقام لذتی است که در عفو نیست.
– عرض کردم در عفو لذتی است که در انتقام نیست.
– نخير، انتقام
– «قربان، عفو» «انتقام، ببخشید، عفو»
بدین ترتیب دم باریک که همه امید موشها بود قربانی شد. تیزچنگال از بس از دست «دم باریک» عصبانی بود بر خلاف همیشه که موها را نمی خورد و فقط می کشت،. ایندفعه دم باریک بیچاره را لقمه چپ کرد و خورد.
موشها که خبر کشته شدن دم باریک را شنیدند همه به زاری و شیون نشستند.
اونی که برای ما دلخوشی بود — چه زود از دنیا رفت
وعده هاش برای ما آرزو بود— چه زود از دنیا رفت
حالا ما موندیم و غم مونده ومشتی آرزو — گربه هه مونده و ما موندیم و پنجه های او
چه زود از دنيا رفت — چه زود از دنیا رفت
دم باریکش چقدر زیبا بود — وعده هاش برای ما رویا بود
هدفش عالی و بی همتا بود — او خودش یک تنه چون صدتا بود
حالا ما موندیم و غم مونده و مشتی آرزو — گربه هه مونده و ما موندیم و پنجه های او
چند روز گذشت. گربه از شکار تک تک موشها خسته شده بود. تصمیم گرفت نقشه ای بکشد و موشها را یکجا به دام بیندازد. گربه نقشه اش را مطرح کرد و در اولین قدم دست از کارهای زشت خودش برداشت، دور موشها را بکلی خط کشید و دیگر کاری به موشها نداشت و اینطور وانمود می کرد که از کارهای گذشته اش پشیمان شده است.
فایل صوتی (بخش دوم)
– بچه ها، آقایون موشها، خانمهای موش، یک خبر مهم
– چه خبر شده؟ چی شده ؟
– چند دقیقه پیش در اتاق حاکم بودم. دیدم گربه بدجنس اومد تو، با یک صفا و سادگی و قيافه عجیبی که تا به حال ندیده بودم، دست و روشو شست، اصلاً به ماهی گلی داخل حوض نگاه نکرد، شروع کرد به گریه و زاری و شیون، سرشو به آسمون بلند کرده بود و گریه کنان می گفت:
بارالها که توبه کردم من
ندرم موش را به دندانا
بهر این خون ناحق ای خلّاق
من تصدق دهم دومن نانا
آنقدر لابه كرد و زاری کرد
تا به حدی که گشت گریانا
– بله، خودم شنیدم که توبه می کرد. نمیدونین چقدر عوض شده بود، چقدر چهره مهربانی داشت، من خواستم امتحانش کنم، از پشت نیمکت آمدم بیرون از فاصله دور بهش سلام کردم.
– سلام جناب گربه، حالتون چطوره؟ دیدید خون موشهای بیگناه دامن شما را گرفت و بالاخره وجدانتان بیدار شد.
– سلام فرزند، حال شما چطور است؟ حال موشهای دیگر چطور است؟ تسلیت مرا بپذیرید، از آنچه گذشت متاسفم.
– یعنی واقعاً تو پشیمان هستی؟
– آری، آری چه گویم که نا گفتنم بهتر است. هر شب روح موشهای بیچاره ای که آنها را بیگناه کشتم به سراغم می آیند و نفرینم می کنند، آه… من گربه پست و بدجنسی هستم، من از خودم بیزارم، مرا به حال خود رها کنید، بگذارید که زیر آفتاب تابستان بسوزم و در سرمای زمستان در کوچه ها و پس کوچه ها یخ ببندم.
– رنگ و روت هم پریده، معلومه مدتهاست غذائی نخوردی.
– چرا، گاهی یک پیاله شیر و چند دانه عدس پخته می خورم، غذای کمی است ولی مرا زنده نگه می دارد. من باید زنده بمانم تا بار گناهانم را بدوش کشم و جبران آنچه را در حق شما موشها کرده ام، بنمایم. حال به من بگو آیا گرسنه هستی؟
– برای چه این سئوال را می کنی؟
– صاحب من، همین حاکم، به خیال اینکه من مانند گذشته همچنان پایبند شکم هستم، قدری غذا برایم در آن گوشه گذارده است، فرزندم، روزی تست، بردار و بخور، مرا با این غذاهای چرب و نرم و پر گوشت و روغن، کاری نیست.
بچه ها، موش ها از شنیدن این خبر خوش بسیار خوشحال شدند و به رقص و پایکوبی پرداختند، خبر توبه کردن گربه را هم نزد فرمانروایشان بردند.
– من که از اول گفتم دنبال صلح و رفاقت باشین، نمیشه با این گربه گردن کلفت دست و پنجه نرم کرد، پیشنهاد می کنم هدایای زیادی خدمتش ببرین، اجازه بدین از انبارهای گوشت و روغن و مغز گردو و سایر چیزهائی که داریم استفاده کنه، صلح و دوستی برقرار بشه.
– قربان، صلح و دوستی گربه به درد ما نمیخوره، گربه و موش هرگز نمی توانند دوست هم باشند، این گربه مكار به فکر نیرنگ تازه ایست، او میخواد حسابی شما رو بپزه و همه تونو از میان برداره.
– پیشنهاد تو چیه فرزندم، موش عاقل ؟
– من پیشنهاد می کنم بنشینیم و فکری کنیم که این گربه را از میان برداریم.
– نمیشه نمیشه، او خیلی قویتر از ماست، زور وحشتناکی داره.
– در عوض ما فكر قویتری داریم، باید فکری کنیم و این مکار خونخوارو از میان برداریم.
– او توبه کرده، از گذشته اش پشیمان شده.
– دروغه دروغه، او شما را فریب داده.
– این چه حرفیست می زنی؟ او از کجا خبر داشت که ما داریم زاغ سیاهشو چوب می زنیم؟
– او پشیمان شده، ما باید با او دوست، بلکه متحد شویم، ما بدون حمایت گربه نمی توانیم زندگی کنیم.
– شما اشتباه می کنید، موش و گربه هرگز با هم دوست نمی شوند.
– همینکه گفتم، هفت موش فهمیده انتخاب کنید، هدایای لایق برگزینید و برای عالیجناب تیزچنگال ماهیچه دوست ببرید. ضمناً نامه ای هم برای او خواهم نوشت که باید به حضورشان تقدیم کنید.
هفت موش گزیده برجستند
هریکی کدخدا و دهقانا
برگرفتند بهر گربه زمهر
هریکی تحفه های الوانا
آن یکی شیشه گلاب به دست
وان دگر بره های بریانا
آن یکی طشتکی پر از کشمش
وآن دگر یک طبق زخرمانا
آن یکی ظرفی از پنیر به دست
وآن دگر ماست با کره نانا
آن یکی خوانچه پلو بر سر
افشره آب لیمو عمانا
نزد گربه شدند آن موشان
با سلام و درود و احسانا
موشکان جمله پیش می رفتند
تنشان همچو بید لرزانا
عرض کردند با هزار ادب
كای فدای رهت همه جانا
لایق خدمت تو پیشکشی
کرده ایم ما قبول فرمانا
– خوش آمدید، خوش آمدید، صفا آوردید، بزرگی فرمودید.
– قربان، این نامه ایست از عالیجناب فرمانروای ما موشها به حضور جنابعالی.
– متشکرم، نامه را سرفرصت خواهم خواند.
– قربان، ما از تغییر احوال جنابعالی آگاه شدیم، خوشحال شدیم و خدمت رسیدیم تا تبریک عرض کنیم، انشاء الله صلح و دوستی میان جامعه موشها و گربه ها برقرار شود.
– بله، بله، واقعاً به این دشمنی ها باید خاتمه داد، امروز دنیا دیگر دنیای کینه و دشمنی نیست. اصلاً این چند روزه دنیا چه ارزشی دارد؟ میو، اگر تحفه هاتون همیشه مرتب به ما برسه ما هیچوقت با شما کاری نداریم.
– موش جان، با من هستی خان داداش، چی میگی؟
– من يکدفعه یک برقی تو چشم تیزچنگال دیدم.
– خجالت بکش، این حرفها زشته، تیزچنگال الان از خود ماست، برادر خوانده ماست.
– خدا لعنت کند رفقای رذل و فاسد را، که مرا تحریک می کردند شما موشهای شریف را اذیت کنم. تشریف بیاورید جلو دلم میخواد خودم را میان شما ببینم.
– قربان، جای ما راحته، راستی از این خوراکیها دهنتونو شیرین بفرمائين.
– من که اصلاً خورد و خوراک را کنار گذارده ام، به نان و عدسی و بادامی اکتفا می کنم، بفرمائين جلوخودتون دهنتونو شیرین کنین، اصلاً بیائین جلو ماچتون کنم، دیگه دشمنی و نِقارو فراموش کنیم.
بعد از آن گفت پیش فرمائید
قدمی چند ای رفیقانا
موشکان جمله پیش می رفتند
تنشان همچو بید لرزانا
-بی تربیت ها، میومیومیو
– آخ آخ آخ…
– وای مردم، با پنجولش شکممو پاره کرد.
– وای چه جنایتی، همه موشها رو کشت، همه رفقای مارو کشت.
– میو میو، عجب گولتون زدم بی تربیت ها! ده روزه دارم ادا اطوار در میارم، شما احمق ها رو یکجا گیر بیارم لقمه چپتون کنم، حالا میگیرم پخ پختون می کنم.
ناگهان گربه جست بر موشان
چون مبارز به روز میدانا
پنج موش گزیده را بگرفت
هر کسی کدخدا و دهقانا
دو بدین چنگ و دو بدان چنگال
یک بدندان چو شیر غرانا
آن دو موش دگر که جان بردند
زود بردند خبر به موشانا
چه نشسته اید ای موشان
خاکتان بر سر ای جوانانا
پنج موش سفیر را بدرید
گربه با چنگها و دندانا
– خاک عالم بر سرمان شد، هفت موش برگزیده به دست گربه مکار کشته شدند، گربه مکار در حقیقت به ما کلک زد.
موشکان را از این مصیبت و غم
چشمشان گشت پر ز اشكانا
همه زاری کنان بهم گفتند
تسلیت می دهیم به موشانا
بعد از آن متفق شدند که ما
می رویم پایتخت سلطانا
تا به او عرض حال خویش کنیم
از ستمهای خیل گربانا
شاه موشان نشسته بود به تخت
دید از دور خیل موشانا
همه یکبار کردنش تعظيم
که تو فرمانروا به دورانا
– آخه چی شده ؟ مگه گربه توبه نکرده بود؟
-قربان، همه سفرا رو کشت، همه رو تکه و پاره کرد.
گربه کرده است ظلم بر ماها
تو چه راحت چنین به ایوانا
ظلم و جورش ز حد فزون برده
زندگی تلخ کرده موشانا
سالی یکدانه میگرفت از ما
حال حرصش شده فراوانا
این زمان پنج پنج می گیرد
چون شده تائب و پشیمانا
صبر و طاقت به سر رسیده همی
بگیر از گربه انتقامانا
– مگر دیوانه شده اید؟ این مهملات چیست که می گوئید، مگر ما می توانیم به جنگ گربه برویم؟
– قربان، تعداد ما زیاد است و اگر بتوانیم از نیروهای خودمان به نحو خوبی استفاده کنیم، گربه را نابود خواهیم کرد. پشه چو پر شد بزند فیل را!
– من به این مزخرفات عقیده ندارم، ما با کدام نیرو به جنگ گربه برویم؟ یک مشت موش گرسنه، بی دست و پا، لخت و عور که برای ما نمی شود نیرو، به نظرم خوشی زیر دلتون زده!
– اتفاقاً اشتباه می کنید قربان، این موشهای گرسنه و پابرهنه که از نظر شما بی ارزش هستند زائیده ظلم و ستم افرادی چون شما می باشند و همچون قطرات بارانی می مانند که وقتی همه متشکل شوند، چنان سیلی به راه می اندازند که سنگین ترین بناها را واژگون خواهد ساخت، ما با نیروی اتحاد و ایمان به جنگ گربه می رویم و به هیچ چیز دیگر نیاز نداریم.
– خفه شو، الان دستور می دهم زندانی و شکنجه ات کنند که مرتبه دیگر بزرگتر از دهانت حرف نزنی و شما ای موشان، خوب گوش کنید، ما اگر گربه را گرسنه نگذاریم و مرتب به او غذا برسانیم همیشه در راحتی به سر خواهیم برد. سعی کنید برای جلب حمایت و دوستی گربه تا می توانید تحف و هدایای ارزنده برایش ببرید، این تنها راه ممکن است، دیگر هم پیش من نیایید، بروید….
موشها که از صحبت های فرمانروا نتیجه ای نبردند، تصمیم گرفتند که خودشان راساً به این بی عدالتی و ظلم پایان دهند. در همین هنگام که موشها در خفا تدارک تجهیزات جنگی می دیدند، گربه بی خیال از همه جا در منزل حاکم با سایر گربه ها مشغول خوشگذرانی بود.
– به جان عزیز مخمل که تو باشی، اگر این لنگ جوجه را از دستم نگیری اسمت را نمی برم. خجالتم میدید قربان.
– بگیر بخور.
– خدمتگزارم.
– راستی گربه دله چرا مجلس ما امشب آنقدر سوت و کوره؟ برای جشن امشب چه تدارکی دیده ای؟
– قربان چنگول مبارک شوم، یک گربه لوده را امشب دعوت کردیم که مجلس مارو گرم کنه، اگر اجازه می فرمائید آوازشو شروع کنه.
– آفرین، رامشگران بنوازند.
– اطاعت می کنم عالیجناب.
باوجودیکه دلم درد میکنه
مفتخوری حالمو بدتر میکنه
همه میگن که کم جوجه بخور
موش وماهی رو با هم یکجا نخور
ولی افسوس چکنم که اسیر شکمم
از غذا ومال مفت نمیشه که بگذرم
نمیدونم میدونی از گوشت لخم خوشم میاد.
عاشق ماهی ام و از استخوان بدم میاد
نمیدونم وقتی که من مال مفتی می بینم
از خودم بیخود میشم شنگول و بازیگوش میشم
آخه این طبع منه اینچنین رسم منه
دله دزدی مفتخوری خو وخصلت منه
کله موشان عالم —حلقه زنجيرتست
ای بنازم مکر تو— دنیا اسیر حیله و تزویر توست
هر کجا خونی بریزد —دوراز چشم تو نیست
یا که کار تو و یا از حقه و نیرنگ توست
ای تیز چنگال ماهیچه دوست
هر چه کشتی موش دردنيا— از سياه و از سفید
دیگ حرصت پرنشد —این از طمعکاری تست
– میو قربان این نامه را همین حالا آوردند.
– از کجا آوردند ؟
– نمیدونم قربان، یک آقا موشه آورد، این نامه را داد و رفت، البته گذاشت دم در، تا رفتم بگیرمش در رفت.
– موش حیوان کثیفی است، نبادا از این آت و آشغالا بخوری، فقط بگیر و پخ پخشون کن. اما نامه…
– ای گربه مکار بدان و آگاه باش که تصمیم گرفته ایم در مقابل ظلم و بیدادگریهای تو ایستادگی کنیم، ما می خواهیم آزاد باشیم، زیر بار زور تو دیگر نمی رویم، بزودی با سیصد و سی هزار موش جنگی برای جنگ عازم کرمان می شویم، آماده باش برای نبرد مرگ و زندگی!
– چه خبر خنده داری، موشها دارن میان به جنگ ما.
– خبر مرگت نشین بخند، سیصد و سی هزار موش دارن میان به جنگ من. يا الله فوراً گربه هارو خبر کن، لااقل سیصد گربه جنگنده و شجاع لازم داریم، نیزه و سپر و گرز و شمشیر هم باید براشون فراهم کنیم.
لشگر گربه چون مهیا شد
داد فرمان بسوی میدانا
لشگر موشها ز راه کویر
لشگر گربه از کهستانا
در بیابان فارس هر دو سپاه
رزم دادند چون دلیرانا
– پنجولها آماده، دندانها حاضر، نیزه ها به دست، گرزها در هوا
حمله.. حمله کنید…
– ای موشهای دلیر، امروز روز آزمایش غیرت و شرافت موشانه ماست، هر ده بيست موش به یک گربه حمله کنید و با دندانها و پنجه ها و نیزه و شمشیر و گرز کارش را بسازید، اول پیاده نظام، دوم سواره نظام.
بالاخره جنگ آغاز شد.
جنگ مغلوبه شد در آن وادی
هر طرف رستمانه جنگانا
آنقدر موش و گربه کشته شدند
که نیاید حساب آسانا
حمله سخت کرد گربه چو شیر
بعد از آن زد به قلب موشانا
موشکی اسب گربه را می کرد
گربه شد سرنگون ز زینانا
-آخ افتادم! سپهسالار شما افتاد ای گربه ها!
موشکان طبل شادمانه زدند
بهر فتح و ظفر فراوانا
گربه را هردو دست بسته به هم
با کلاف و طناب و ریسمانا
موش گفتا به دار آویزید
این سگ رو سیاه نادانا
گربه چون دید جمع موشان را
غیرتش شد چو دیگ جوشانا
همچو شیری نشست بر زانو
کند آن ریسمان به دندانا
– فرار کنید فرار کنید خودشو آزاد کرد.
– میومیو، می کشمتون، نابودتون می کنم.
– چه شده؟ چه شده؟
– مگر نمی بینی ؟ گربه مکار خودشو آزاد کرده، داره همه را نابود میکنه.
– ده تا موش باید خودشونو قربانی کنند.
– چطوری ؟ چطوری؟
– به شما گفتم که راه جنگ با گربه قدرتمند این نیست، او میخواد جنگ طولانی و خسته کننده بشه و در محلی که او میخواد جنگ به ما تحميل بشه، ولی ما نباید تن به این کار بدیم، ما باید گربه را بکشونیم به یک زیرزمین، هر کدام یک چیزی از بالا بیاندازیم رو سرش.
– الان باید چکار کرد؟
– الان باید ده نفر خودشونو قربانی کنند. همین نزدیکی یک چشمه نفت جوشان هست، ایناهاش!
– آره، می بینم.
– ده تا موش باید خودشونو بیاندازن توی این چشمه، اول خودمم، ایناهاش!
– نه تا موش دیگه میخوام، نه تا موش که داوطلب مرگ بشند.
– ما همه آماده جانبازی هستیم.
– بپرید توی چشمه.
– آخه این کار چه فایده ای داره؟
– این گربه مکار که برای جان هیچکس اهمیت قائل نیست، به جون خودش خیلی علاقه داره، ما جانشو می گیریم، چنان ضربه ای بهش می زنیم که نابود بشه.
– آخه چطوری؟
– ما ده تارو آتش بزنید، اونو از اطراف محاصره می کنیم، خودمونو می اندازیم روش، بدنش پر از پشمه، اون هم آتش میگیره و همه با هم می سوزیم، ده تا موش و یک گربه.
– آخه شماها هم نابود میشین.
– چاره چیه؟ ولی برای نابود کردن دیگر گربه ها یادتون باشه که باید فداکاری کرد.
– ده موش داوطلب را آتش بزنید.
– این هم سنگ چخماق.
– خوب شد، آخ چه دردناکه، بچه ها حاضر باشین.
– میو میو میو آها آها این موشها چرا آتش گرفتند؟ چرا دارند درست میان طرف من؟ برین کنار، برین کنار!
– ای موشهای قهرمان، گربه را محاصره کنید، نگذارید از حلقه محاصره فرار کنه، سراپای موشها آغشته به نفته.
– برین کنار، می ترسم از آتیش می ترسم. برین کنار موشهای احمق، کنار برین.
– آه آه، آخرش به آرزوم رسیدم. عاقبت گردن کلفت زورگوئی مثل تو را نابود کردیم.
– آه آه، سوختم سوختم، غلط کردم غلط کردم، وای وای سوختم سوختم…
ده تا موش آتیش گرفته، ده موش غرق در آتش.
گربه بگرفت آنچنان آتش
سوخت او از درون و جسمانا
لشگر گربه ها فراری شد
خان موشان ز ترس گریزانا
از میان رفت فیل و فیل سوار
مخزن و تاج و تخت و ایوانا
گربه چون دید این فداکاری
داد سر داد همچو طفلانا
که خدایا غلط نمودم من
تو مرا بخش این گناهانا
اجتماعی که متحد باشد
اینچنین متکی به ایمانا
سربلند است و جاودان پیروز
در پناه خدای وحدانا
جان من پند گیر از این قصه
که شوی در زمانه شادانا
و بدین ترتیب گربه بدجنس و مکار بوسیله موش عاقل دلیر و نُه موش جانباز دیگر از میان رفت و موشها فهمیدند که می شود گربه را هم با همه زور و هیبت و قدرتش نابود کرد.
بیاین جشن بگیریم، شادی کنیم، گربه رو کشتیم
چه خوب داغشو روی دل باباش گذاشتیم
دیگه غم نداریم، ترس نداریم
گربه رو کشتیم …
چه خوب پشم و پیلیش رو به آتیش ما کشوندیم
با وحدت و ایمان به پیروزی رسیدیم
ما سمبل ظلمو به نابودی کشیدیم.
دیگه گربه کوره، ظالم موش خوره
رفته نمونده
در چنگال تیزش، جون و رمق نمونده
هرکی زورگو باشه، دورو باشه، خیر نمی بینه
حرف آدم موذی، به دلها نمی شینه
وحدت اگر در بین ما باشه
دشمنی نباشه، این گربه ظالم میدونه
مرگ سزاشه
سازش با ستم سودی نداره
هیچ فایده نداره، سازش یا که تسلیم با هم فرقی نداره .
«پایان»
کتاب داستان گویای «موش و گربه: تیزچنگال ماهیچه دوست» از مجموعه داستانهای ناطق سوپراسکوپ توسط انجمن تايپ ايپابفا از روي نسخه اسکن قدیمی، تايپ، بازخوانی و تنظيم شده است.
(این نوشته در تاریخ 23 فوریه 2024 بروزرسانی شد.)
الان ۴۴ سالمه ولی تو ۸ سالگی کاست و کتاب این قصه رو داشتم هر شب باهاش میخوابیدم
الان که گوش کردم دوباره رفتم تو دوران کودکی و حس و حال ا ن موقع .
خیلی خیلی خیلی ممنون.من نوار این قصه را در کودکی داشتم.چقدر دنبالش گشتم.خاطرات خوب…
دست مریزاد
من در کودکی این قصه رو گوس داده بودم
یکبار CD روش برای دخترم خریدم ولی گمش کرد.
الان خونه نشین شدیم و کوید19 گرفتم (و همسرم)
دنبال این قصه گشتم و سایت شما رو پیدا کردم.
چه قدر عالی، هم صئت و هم تصویر و هم متن.
وقت زیادی صرف شده قطعا
بسیار سپاسگزارم
بسیار
و آرزو میکنم از ویروس ووهان از این ویروس چینی دور بمانید
تن تان بی گزند
سلام . من هم کرونا گرفتم و چند هفته شد تا خوب شدم. امیدوارم حال شما هم هرچه زودتر خوب شود و این بیماری از سرتاسر جهان ریشه کن شود.
منم خیلی ازش خاطره دارم…وقتی پيداش کردم يه دل سیر گريه کردم …یاد دهه شصت بخیر