کتاب قصه مصور آموزنده کودکانه
خوابهای ترسناک ته صندوقخونه
وقتی یک خواب ترسناک به سراغمان میآید
ایپابفا: سایت کودکانهی قصه کودک و کتاب کودک
نویسنده و نقاش: مرچر مایر
مترجم: رامین اردلان
به نام خداوند جان و خرد
خیلی وقتها پیش، ته صندوقخونهی اتاقم یک خواب بد و ترسناک قایم شده بود.
به همین خاطر قبل از اینکه به رختخوابم بروم، در را خوب میبستم.
بااینحال همیشه میترسیدم که برگردم و به اونجا نگاه کنم.
فقط وقتیکه زیر لحاف میرفتم یه نگاهی به اون طرف میانداختم، البته اونم نه همیشه، چون بدجوری میترسیدم.
تا اینکه یکشب تصمیم گرفتم، بالاخره یکبار برای همیشه خودم را از شر این خواب بد و ترسناک و لعنتی نجات بدم.
اون شب همینکه چراغ را خاموش کردم و تاریکی همه جای اتاق را گرفت، خواب ترسناک، آهستهآهسته، از ته صندوقخونه اومد و راه افتاد.
تق! … فوری چراغ را روشن کردم، آها اوناهاش! حالا خواب ترسناک کنار تختخوابم نشسته بود.
فریاد زدم: برو! ازاینجا برو! ای خواب بد و ترسناک، اگه نری تیراندازی میکنم، ها! اون وقت یک تیر شلیک
کردم.
خواب ترسناک از وحشت زد زیر گریه و اشکهایش مثل بارون سرازیر شد.
بااینکه از دستش خیلی عصبانی بودم، ولی دلم برایش سوخت. کنارش رفتم، اون همینطور با صدای بلند گریه میکرد. «خوب دیگه بس کن، ساکت باش، بالاخره مامان و بابای منو بیدار میکنی.» اما گریه اون تموم نمیشد.
ناچار بغلش کردم و گذاشتمش تو رختخوابم و لحافو روش کشیدم.
اون وقت با خوشحالی رفتم دراز کشیدم.
حالا شاید تو صندوقخونه یک خواب بد و ترسناک دیگه هم وجود داشته باشه، ولی بههرحال توی رختخواب کوچک من جای سه نفر نیست…
عجب! چه خواب ترسناکی!
***
(این نوشته در تاریخ 20 سپتامبر 2021 بروزرسانی شد.)