قصه عامیانه کرهای
پیازها
افسانهای از کره
ـ مترجم: جمشید سلطانی
ـ برگرفته از کتاب:داستانهای عامیانهی کره
دوران اولیهی تاریخ بشر، دورهای بود که مردم یکدیگر را میخوردند. آنها همدیگر را مانند حیوانات اهلی میدیدند و هر جا گیرشان میافتاد، سلاخی میکردند. سرانجام، شخصی برای جستجوی دنیای بهتر دستبهکار شد. همانطور که پرسه میزد، به یک جذامی برخورد کرد. جذامی از او علت سفرش را پرسید.
او جواب داد: «این دنیا خیلی وحشتناکه، من ازش متنفرم؛ چون تو این دنیا آدمها همدیگر رو میخورند. من دنبال یه دنیای بهتر میگردم، جایی که تو اون آدمها چنین کارهای شیطانی رو انجام ندن.»
جذامی جواب داد: «جستوجوت بیفایده ست. برای اینکه هر جا بری آدمهایی رو میبینی که به همین صورت رفتار میکنند. من به تو نصیحت میکنم که به شهر خودت برگردی.»
مرد سرگردان جواب داد: «من الان نمیتونم برگردم، چون اگه این کارو بکنم اونها حتماً منو میکشن. چی کار میتونم بکنم؟»
جذامی گفت: «نصیحت من به تو اینه که پیاز بخوری. هرکسی که پیاز بخوره به شکل انسان ظاهر خواهد شد، حتی اگه قبلاً به شکل گاو نر ظاهر میشده.»
ازاینرو، مرد مسافر باعجله به سمت خانهاش حرکت کرد. وقتی نزدیک خانهاش شد، تعدادی از دوستانش را دید و با خوشحالی با آنها احوالپرسی کرد:
«سلام، حالتون چطوره؟ مدتی بود که ندیده بودمتون.»
دوستانش گفتند: «این گاو نره.» و فوراً او را دستگیر کردند.
مرد کاملاً آگاه بود و گفت: «نه! من گاو نر نیستم. من دوست شما هستم و اسم من …» اما آنها نمیفهمیدند که او چه میگوید و به یکدیگر میگفتند:
«این گاو نر خیلی مو مو میکنه. خیلی هیاهو نمیکنه؟ بهتر که فوراً اونو بکشیم.»
با گفتن این حرفها، آنها گاو را به یک تیرک بستند. در همان موقع، دختر زیبایی درحالیکه یک سبد پر از پیاز روی سرش داشت از آنجا میگذشت. گاو نر با تلاش زیاد یکی از آن پیازها را قاپید و خورد.
وقتی خوردن پیاز تمام شد، او فوراً تبدیل به یک انسان شد. همه شگفتزده شدند و گفتند:
«چی؟ این تویی؟ دوست عزیز ما؟ ما خیلی متأسفیم. ما نمیدانستیم که تو هستی.»
ازاینرو، او دربارهی قدرتهای معجزهآسای پیاز برای آنها گفت و به آنها نصیحت کرد که پیاز بخورند.
از آن روز به بعد، مردم شروع به خوردن پیاز کردند و همگی به شکل انسان ظاهر شدند. تشویق برای پرورش پیاز باعث شد که مردم همدیگر را نخورند.