قصه صوتی کودکانه
یک روز خوب برای فیل کوچولو
دیگران را مسخره نکنیم
+ متن قصه کودکانه
قصهگو: خاله مریم نشیبا 54#
شب به خیر کوچولو
به نام خدای دانا و مهربون
سلام کوچولوهای قشنگم، دخترای گلم، پسرهای عزیزم.
شبتون به بخیر!
بچهها، شما دوستاتون رو خیلی دوست دارین، نه؟ هیچ وقت از اونها که ایراد نمی گیرین؟
آفرین به شما، آفرین؛
اما امشب فیل کوچولوی ما یک مشکلاتی براش پیش میاد.
خب بهتره قصه رو گوش بدین تا ببینیم قضیه چیه.
«یه روز خوب برای فیل کوچولو» اسم قصهی امشبمونه.
توی یک جنگل خیلی دور، یک بچه فیل کوچولویی با مامان و باباش زندگی میکرد.
یه روز که فیل کوچولوی قصه مون اولین بار تو زندگیش، تنهای تنها، از خونه رفت بیرون تا گشتی تو جنگل بزنه، همین طور که داشت رو سبزهها و علفها قدم میزد و با خوشحالی به درختها و آسمون و ابرها و پروانهها نگاه میکرد، صدایی شنید. صدا، صدای خرگوشک بود.
خرگوشک با صدای بلند خندید و به فیل کوچولو گفت:
– «وای، مردم از خنده. آخه تو چرا این شکلی هستی؟ فیل کوچولو، دماغت چرا این قدر زشت و گنده است؟»
بچهها، فیل کوچولو از حرفهای خرگوشک خیلی ناراحت شد. دلش شکست و بدون این که جوابی بهش بدهد، به راه خودش ادامه داد.
فیل کوچولو تازه داشت حرفهای خرگوش کوچولو رو فراموش میکرد که بچه لاکپشت را دید. خواست بره باهاش بازی کنه که یکدفعه بچه لاکپشت دستهایش را گذاشت رو دلش و با صدای بلند شروع کرد به خندیدن و به فیل کوچولو گفت:
– «ای وای، روده بر شدم از خنده. گوشهای تو آخه، چرا این شکلی ان فیل کوچولو؟ آدم یاد بادبزن میافته!»
بچهها، فیل کوچولو، خیلی از حرف بچه لاکپشت ناراحت شد. اما هیچ جوابی بهش نداد، راهش را گرفت و رفت.
فیل کوچولو رفت و رفت و رفت و رسید به یک چشمهی زلال و پرآب. جلو رفت، خم شد تا عکس دماغ گنده و دراز و گوشهای بدشکلش را توی آب چشمه ببینه که یکدفعه صدای جوجه اردک رو شنید.
جوجه اردک غشغش خندید و به فیل کوچولو گفت:
– «تو چرا یه شکلی هستی؟ چرا دندونهات اینقدر دراز و زشتاند؟»
بچهها، فیل کوچولو دیگر طاقت نیاورد، همونجا کنار چشمه نشست و زارزار گریه کرد. حق هم داشت، خب. آخه دلش خیلی شکسته بود.
فیل کوچولو همینجور داشت اشک میریخت و های های گریه میکرد که صدای چند تا از حیوانات جنگل رو شنید. اونها فریاد میزدند و کمک میخواستند.
فیل کوچولو، خرطوم بلندش را پر از آب کرد و رفت به سمت آتش. بعد هر چی آب تو خرطوم و لپهاش پر کرده بود رو ریخت روی شعلههای زرد و قرمز و آبی آتش. خوشبختانه با تلاش فیل کوچولو، آتش خیلی زود خاموش شد؛ اما دود، تمام جنگل را پر کرده بود. همهی حیوانهای جنگل به سرفه افتادند.
فیل کوچولو کمی فکر کرد و بعد گوشهاشو تند و تند، درست مثل دو تا بادبزن بزرگ تکان داد و هر چی دود بود از آسمان جنگل دور کرد. فیل کوچولو فکر کرد دیگر کارش تمام شده و حالا میتونه یه کم استراحت کند، ولی همینکه اومد یه نفس عمیق بکشه و خستگی در کنه، صدای آه و نالهی چند تا از حیوانات جنگل رو شنید که مانده بودند زیر شاخههای شکسته و سوختهی یه درخت و نیاز به کمک داشتند.
فیل کوچولو هم معطل نکرد، خیلی تند با خرطومش شاخههای شکستهی درخت رو بلند کرد و جان حیوانات را نجات داد.
کار فیل کوچولو که تمام شد، همهی حیوانات دورش جمع شدند و براش دست زدند. فیل کوچولوی قصهی ما که حسابی خوشحال شده بود، نگاهی به حیوانها انداخت و همینکه خواست از آنها تشکر کند، چشمش افتاد به خرگوشک و بچه لاکپشت و جوجه اردک. اونها خیلی ناراحت و غصهدار و پشیمون به نظر میرسیدن. آخه دل فیل کوچولو رو شکسته بودن، مسخرهاش کرده بودن و بهش خندیده بودند.
ولی عزیزهای من، فیل کوچولو که خیلی مهربان بود، خیلی سریع دوستهاش رو بخشید و رفت تا باهاشون بازی کنه.
بله، گلهای قشنگم، مسخره کردن دیگران کار خیلی خوبیه! وای، چی گفتم؟ اصلاً کار خوبی نیست! نه؟
آفرین، آفرین؛ اما خب، بههرحال همهی ما ممکنه ایرادهایی داشته باشیم؛ اما در کنارش، خدای مهربون بهمون یه عالمه توانایی داده. باید به کمک بزرگترها اون تواناییها رو پیدا بکنیم. درست؟
آفرین به شما! آفرین به فیل قصهمون که اون همه اذیت شد. ولی دیدین که چگونه به داد دوستهاش رسید و به همهی بچههای توی جنگل کمک کرد.
خب، امیدوارم که شما هم به عزیزانتون کمک بکنین، به مامان و بابا، به دوستهاتون و به من هم که خیلی کمک میکنید. قربون کمک کردنتون برم. حالا دیگه خوب خوب بخوابید.
تا فردا شب، خداحافظ تون.
گنجشک لالا
سنجاب لالا
آمد دوباره مهتـــاب، لالا
لالا لالایی لالا لالایی… لالا لالایی لالا لالایی
گُل زود خوابیـــد، مثلِ همیشـــه
قورباغه، ساکت! خوابیــده بیشـه
لالا لالایی لالا لالایی… لالا لالایی لالا لالایی
جنگل لا لالا
برکه لا لالا
شب بر همه خـوش، تا صبحِ فــردا
لالا لالایی لالا لالایی… لالا لالایی لالا لالایی