قصه-صوتی-مریم-نشیبا-هركسی-باید-در-لانه‌ی-خودش-زندگی-كند-به-همراه-متن-قصه

قصه صوتی کودکانه: هركسی باید در لانه‌ی خودش زندگی كند + متن فارسی قصه / قصه‌گو: خاله مریم نشیبا 63#

قصه صوتی کودکانه

هركسی باید در لانه‌ی خودش زندگی كند

+ متن فارسی قصه

هر جانوری در لانه‌ی خودش زندگی می‌کند

قصه‌گو: خاله مریم نشیبا 63#

جداکننده متن Q38

شب به خیر کوچولو

به نام خدا
خدای خوب و مهربان

سلام، گل‌های من. حال و احوالتون چطوره؟ خوب و خوشین؟ الهی شکر.

امشب هم مثل شب‌های دیگه با یه قصه‌ی تازه به خونه‌هاتون اومدم و حتماً هم دوست دارین هرچه زودتر قصه رو بشنوین؛ اما قبلش بچه‌ها یه سؤالی دارم. شما کوچولوهای ناز من حتماً می‌دونین که هرکسی برای خودش خونه‌ای داره. حیوان‌ها هم هرکدام لونه هایی دارن که توش زندگی می‌کنن. هرکدام از لونه‌ها هم یک‌جوری ساخته می‌شن. پس هر حیوانی توی لونه ی خودش باید زندگی کند؛ اما مثل‌اینکه موش موشک قصه‌ی ما این را نمی‌داند. گوش کنیم به قصه تا همه‌چیز رو متوجه بشیم. اسمش هم هست:

 «هرکسی باید توی لونه‌ی خودش زندگی کنه.»

 توی جنگل سرسبز قصه‌ی ما حیوون‌های زیادی (بچه‌ها) زندگی می‌کردند. حیوون‌های زیاد و جورواجوری مثل خانم موشه، خاله دارکوبه، عمو جغد پیر، کبوتر مهربون، دیگه جانم براتون بگه سنجاب‌های شیطون. خلاصه‌ یه عالمه حیوون که همگی کنار هم با خوبی و خوشی زندگی می‌کردن.

اون روز جنگل سبز قصه‌ی ما مثل همیشه آروم بود. هرکدام از حیوان‌ها سرگرم کاری بودند. موش موشک از مادرش خداحافظی کرد و رفت تو جنگل. اون می‌خواست بره پیش دوست‌هاش با اون‌ها بازی کنه.

موش موشک، همین‌طور که تو جنگل قدم می‌زد، یه دفعه چشمش به سنجاب کوچولوها افتاد که خوشحال و خندون داشتند بالای درخت گردو بازی می‌کردند.

موش موشک، با دیدن سنجاب کوچولوها، به خودش گفت: «کاشکی لونه ی ما هم بالای درخت بود. اون موقع من هم می‌تونستم بالای درخت با سنجاب کوچولوها بازی کنم. تازه می‌تونستم از اون بالا بهتر جنگل رو ببینم.»

موش موشک، رفت کنار درخت بلوط. فکر کرد: «چه کار کنیم؟» با خودش می‌گفت: «سنجاب کوچولوها، میمون‌های شیطون، خاله دارکوبه، کبوتر مهربون، همه‌شون بالای درخت‌ها لونه دارن. من هم بهتره برم بالای درخت برای خودم لونه درست کنم. آره، این‌طوری بهتره. این‌طوری من می‌تونم دوست‌های زیادی هم پیدا بکنم. آن‌وقت از بالا بهتر جنگل رو ببینم.»

موش موشک، از درخت بلوط رفت بالا. اول می‌خواست مثل خاله دارکوبه که با نوک زدن به درخت‌ها، تنه‌ی درخت‌ها رو سوراخ می‌کنه، برای خودش لونه درست کنه. بله، اما اون که نوک نداشت، برای همین هم موش موشک چند بار دندان‌هاش را محکم زد به درخت؛ اما نشد. نه، نشد. اصلاً، این‌طوری نمی‌شد.

موش موشک یه کم فکر کرد. این دفعه می‌خواست مثل سنجاب‌ها که (بچه‌ها) با جویدن درخت، تنه‌ی درخت رو سوراخ می‌کنند و برای خودشون لونه می‌سازن، (بله)، برای خودش لونه درست کنه.

برای همین هم دندان‌های کوچولوش رو چند بار مالید به درخت، زد به درخت، اما بازهم نشد. موش موشک با خودش گفت: «نه، این‌طوری نمی‌شه. بهتره برم و چوب جمع کنم تا مثل کبوتر مهربون لونه درست کنم.»

برای همین هم، از درخت اومد پایین و شروع کرد به جمع‌کردن چوب‌ها. موش موشک هرچی چوب نازک و کوچیک که بود رو جمع کرد، بعد با زحمت زیاد برد بالای درخت. موش موشک چوب‌ها رو گذاشت لای دو تا از شاخه‌های درخت تا مثل کبوتر مهربون برای خودش لونه درست کنه. بله، بالاخره موش موشک اون‌قدر چوب لای شاخه‌ی درخت گذاشت تا بالاخره تونست یه لونه ی کوچک مثل لونه ی کبوتر مهربون درست کنه؛ اما، اما، موشت موشک تا رفت تو لونه نشست، یک‌دفعه لانه خراب شد. موش موشک طفلی از بالای درخت افتاد پایین، پاش درد گرفته بود، شروع کرد به گریه کردن.

با شنیدن صدای گریه‌ی موش موشک، خاله دارکوبه و کبوتر مهربون و خاله موشه آمدند پیشش. خاله موشه با ناراحتی گفت: «ببینم عزیزم، چی شده؟ چرا داری گریه می‌کنی؟»

موش موشک، تمام اتفاقی که براش افتاده بود رو برای مادر تعریف کرد. با شنیدن صحبت‌های موش موشک، خانم موشه، کبوتر مهربون و خاله دارکوبه (بله) شروع کردند به بخندیدن.

خاله دارکوبه گفت: «آخه عزیز من، تو که نمی‌تونی بالای درخت زندگی کنی!»

کبوتر مهربان گفت: «تازه، تو که نمی‌تونی تو لونه ی ما زندگی کنی. مثل ما لونه درست کنی، آخه هر کدوم از ما حیوونها یه جوری برای خودمون لانه درست می‌کنیم، طوری که فقط خودمون می‌تونیم توش زندگی کنیم. مثلاً من نمی‌تونم توی لونه ی خاله دارکوبه زندگی کنم، مثل اون لونه بسازم. خاله دارکوبه هم نمی‌تونه تو لونه ی من زندگی کنه و مثل من لونه درست کنه. حالا متوجه شدی عزیزم؟ تو هم باید توی لونه ی خودت، تو همون سوراخِ زیر درخت بلوط زندگی کنی.»

موش موشک با شنیدن صحبت‌های کبوتر مهربون متوجه شد چقدر اشتباه کرده. متوجه شد که هر حیوونی باید توی لونه ی خودش زندگی کنی، لونه ی اون هم توی همون سوراخ بود، همون سوراخ، زیر درخت بلوط.

خوب بچه‌ها، شما حتماً خوشحالین که بالاخره موش موشک قصه‌ی ما پی برد که چقدر اشتباه می‌کرده.

بله، او نباید بالای درخت لونه می‌ساخته. اون باید تو همون سوراخ درخت بلوط زندگی می‌کرد و بالاخره (بله)، متوجه شدیم که هر حیوانی یه جایی زندگی می‌کنه، یه جایی مخصوص خودش. مثلاً پیشی‌ها نمی‌تونن توی لونه ی هاپوها زندگی کنند، نه؟ بله، هاپوها هم توی لونه ی سنجاب‌ها می‌تونند زندگی بکنند. هرکدام لانه مخصوص به خودشون رو دارن.

خب، حالا شما هم تو جای خودتون، قشنگ دراز بکشین و لالا بکنید و ان شاء الله که خواب‌های خوب خوب هم ببینید.

تا فردا شب و یه قصه‌ی دیگه خدانگه‌دار همگی تون باشه.

متن پایان قصه ها و داستان

گنجشک لالا
سنجاب لالا
آمد دوباره مهتـــاب، لالا
لالا لالایی لالا لالایی… لالا لالایی لالا لالایی
گُل زود خوابیـــد، مثلِ همیشـــه
قورباغه، ساکت! خوابیــده بیشـه
لالا لالایی لالا لالایی… لالا لالایی لالا لالایی
جنگل لا لالا
برکه لا لالا
شب بر همه خـوش تا صبحِ فــردا
لالا لالایی لالا لالایی… لالا لالایی لالا لالایی



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *