قصه صوتی کودکانه
میخواهم خرخر کنم
+ متن فارسی قصه
قصه گو: خاله مهناز 56#
سلام دوستهای قشنگ و ناز من!
سلام عزیزهای دلم!
سلام به روی ماهتون! سلام به روی پاکتون! به روی قشنگ و خندونتون!
شبتون به خیر،
بچههای من، عزیزهای من! دیشب اومدم براتون قصه ضبط بکنم، نمیدونید چه خبری بود این اطراف خونه ی خاله؛ یعنی بمب بود که منفجر میشد. تیراندازی، نمیدونم. فشفشه، ترقه انگار که چهارشنبهسوریه! هی من قصه ضبط میکردم، وسطش یه صداهای عجیبوغریبی میاومد. دیگه خاله بیخیال شد، گفت: «ولش کن، مثلاینکه امشب قرار نیست من قصه ضبط کنم برای بچهها.»
اما یه چیزی یادم بود، این که به شما دوستهای گل قشنگم بگم که بچههای من، شب چهارشنبه سوری، حواستون باشه ها! مواظب خودتون باشید. میدونید که خاله مهناز خیلی دوستتون داره. اگه یه وقتی به گوشم برسه، خداینکرده شما یه چیزیتون شده، خیلی غصه میخورم، خیلی.
قول میدید؟ بارکالله به شما.
حالا بریم سراغ قصهی امشب. ایشالله که امشب هیچ صدای ترق و تروقی نیاد. اسم قصهی امشب هست:
«میخوام خرخر کنم.»
گلپیش و نازپیش گوشهی آشپزخونه خوابیده بودند. اونها دو تا بچهگربهی قشنگ و نازنازی بودند که اول توی کوچه زندگی میکردند. حالا تو خونهی پریسا کوچولو.
پریسا کوچولو اونها را توی کوچه دیده بود. دلش سوخته بود و از مادرش اجازه گرفته بود و اونها را به خونه آورده بودو …
شاید بپرسید که مامان بچهگربهها کجا بودند. من که نمیدانم. پریسا کوچولو هم نمیدانستند. خود بچهگربهها هم نمیدونستند. اونها دو هفته بود که مادرشون رو گم کرده بودند.
صبح بود. گلپیش از خواب بیدار شد، با صدای خوابآلود به نازپیش گفت. «میو، راستی، صدای خرخر مادر یادت میاد؟ چقدر قشنگ بود!»
نازپیش آهی کشید و گفت: «میو، بله، خوب یادمه. مادر هر وقت که خوشحال یا ناراحت بود خرخر میکرد.»
گلپیش گفت: «میو، من خیلی دلم میخواد بتونم مثل مادر خرخر کنم. قبلاً چند بار امتحان کردم. ولی نتونستم. حالا یه بار دیگه سعی میکنم، شاید بتونم این کارو انجام بدم. گوش کن، ببین چطوره.»
اونوقت سعی خودش را کرد. ولی فقط تونست صدای خفهای از گلوش خارج کنه. درست مثلاینکه استخوان ماهی تو گلوش گیر کرده باشه.
نازپیش گفت: «میو، نه، نتوانستی. حالا من سعی میکنم، شاید بتونم.»
نازپیش هم خیلی سعی کرد، بعد از گلپیش پرسید: «می، این خرخر درست بود؟»
گلپیش گفت: «میو، نه، نه. این صدا کاملاً اشتباه بود، مثل این بود که مریض باشی. صدای خرخر مادر همیشه آروم، شاد، قشنگ، اینجوری بود.»
همین موقع یه زنبورعسل بزرگ از لای پنجره داخل آشپزخانه شد.
زنبورها صداشون چهجوریه بچهها! آفرین، وز و وز و وز، بالا و پایین میپرید. نازپیش به گلپیش گفت: «نگاه کن، گوش کن، هم خرخر میکنه. هَم هم… بیا از اون بپرسیم چهجوری این کارو میکنه. میو.»
نازپیش. اینو گفت و روی صندلی پرید، بعد پرید و رفت روی میز. بعد هم روی دو پا بلند شد و به زنبور گفت: «میو، خواهش میخواهم، به من بگو تو چهجوری خرخر میکنی؟»
زنبورعسل با تعجب گفت: «وززز، چی گفتی؟ خرخر؟ من خرخر نمیکنم، وززز عجب حرفی میزنی! من مثل همهی زنبورهای عسل، وززز میکنم. نه خرخر.»
نازپیش با تعجب گفت: «میو، چی؟ وزوز؟»
زنبورعسل با غرور گفت: «وززز، بله بله، من بهوسیلهی بالهام وزوز میکنم. تو موجود بیچارهای هستی، وززز که بال نداری. وززز برای همین هم نمیتونی وززز کنی.»
همین موقع، زنبور راه بیرون رفتن رو پیدا کرد و بهسرعت از آشپزخانه خارج شد.
گلپیش با ناراحتی گفت: «میو، مهم نیستش. درسته که اون بال داشت. ولی خیلی ازخودراضی و بداخلاق بود.»
اونها مدتی ساکت بودند، ناگهان گلپیش گفت: «میو، گوش کن. نازپیش، خوب گوش کن. من صدای یه خرخر دیگه میشنوم.»
نازپیش خوب گوش کرد. بله، اون هم صدای خرخری میشنید. هر دو بهطرف صدا رفتند، صدای کتری روی چراغ بود. گلپیش تا اونجا که میتونست به کتری نزدیک شد، بعد به خودش جرئت داد و پرسید:
(به نظرتون جواب میده؟ کتری بچهها، نمیدونم. ببینیم حالا.)
«میو، میو، کتری جون میشه به من بگی چهجوری خرخر میکنی؟»
کتری با مهربونی جواب داد: «قل قل قل، من خرخر نمیکنم. قل قل میکنم، البته باید داخل من آب بریزن. منو روی چراغ بذارن، وقتی آبم جوش اومد، قل قل، قل و قل آواز میخونم؛ و قل و قل میکنم.»
نازپیش گفت: «میو، چه وحشتناک! خیلی بده که شکممون رو پر از آب بکنم، بعد روی آتش بذارم تا خرخر کنیم.»
نازپیش این را گفت و همراه گلپیش بهسرعت از آنجا دور شدند.
مدتی گذشت، صدای بلند به گوش رسید، یکمرتبه قطع شد. گلپیش گفت: «میو، چه خرخر بلندی!»
هر دو بهطرف صدا برگشتند، این صدا بچهها از ساعت بود. گلپیش جلو رفت، کنار ساعت نشست و به تیک و تاکش گوش داد. بعد به ساعت گفت: «میو، میشه بگی چطوری میتونی مثل تو خرخر کنی؟ البته نه اینقدر بلند، میخوایم مثل مامانمون آروم و یواش خرخر کنیم.»
ساعت گفت: «من خرخر نمیکنم، دلنگ دلنگ و تیک تاک میکنم. باید منو کوک کنن تا بتونم این کارو بکنم. شما هم اگه بخواین، میتونین مثل من صدا کنید. فقط باید کوکتون کنن.»
گلپیش و نازپیش با تعجب به همدیگر نگاه کردند و گفتند: «میو، ما رو کوک کنن! کوککردن دیگه چیه؟ نه، ما نمیخوایم کوکمون کنن.»
اونها اینو گفتن و بهطرف دیگهای رفتند.
بچهها، هر دوتاشون غمگین گوشهای نشستند. نازپیش با ناراحتی گفت: «میو، پس ما هیچوقت نمیتونیم خرخر کنیم.»
گلپیش گفت: «میو، ما نباید اینقدر ناراحت باشیم. حتماً خرخر کردن کار خیلی سختیه.»
ظهر شد، پریسا کوچولو از مدرسه برگشت. اونها رو دید، خندید. گفت: «چرا اینقدر ناراحتید کوچولوها؟»
بعد کیفش را گوشهای گذاشت و گلپیش و نازپیش رو آرام از روی زمین بلند کرد. اونها رو روی دامن لباسش گذاشت، زیر گلو و چونه ی اونها رو خاروند، نازشون کرد. پریسا کوچولو میدونست گربهها از این کار خوششون میاد. گلپیش و نازپیش هر دوتاشون خسته بودن و خوابشون میاومد. یکباره گلپیش با صدای خوابآلودی گفت: «میو، مثلاینکه کسی خرخر میکنه.»
نازپیش گفت: «میو، من هم صدای خرخر میشنوم، خرخر خیلی نرم و قشنگ، درست مثل خرخر مادر. اون کیه؟ کی میتونه باشه؟»
گلپیش گفت: «میو. نمیدونم کیه. من خیلی خوابم میآد. بعداً دنبالش میگردیم.»
یه دفعه نازپیش گفت: «میو گلپیش. گلپیش این تو هستی که داری خرخر میکنی.»
گلپیش گفت: «نه، نه، این تو هستی که داری خرخر میکنی.»
اونها دوباره با دقت گوش دادند، بعد هم هر دوتاشون خوشحال شدن و گفتن: «بله، درسته. ما هر دو تامون داریم خرخر میکنیم.»
گلپیش و نازپیش جاشون گرم بود، خوابآلود و خوشحال بودند. هر دو خرخر میکردند، درست مثل مامانشون، مثل همهی گربهها و بچهگربهها.
خب، بچهها، شما صدای خرخر شنیدید از گربهها؟ من که تا حالا نشنیدم. باید این دفعه دقت کنم ببینم صدای خرخر گربه چطوریه. نمیدونم. شاید هم چون هیچوقت هیچ گربهای نزدیکم نبوده صداشون رو تا حالا نشنیدم. این دفعه حتماً دقت میکنم.
خب، عزیزهای دلم، قصهی امشب هم تموم شد.
الهی که امشب خیلی راحت، مثل نازپیش و گلپیش، بگیرید بخوابید.
خیلی مواظب خودتون باشید،
خیلی دوستتون دارم.
شبتون به خیر.